167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

مثنوي معنوي

  • پيش پيغامبر در آمد با خمار
    کودکي دو ماه زن را بر کنار
  • اين کيت آموخت اي طفل صغير
    که زبانت گشت در طفلي جرير
  • گفت حق آموخت آنگه جبرئيل
    در بيان با جبرئيلم من رسيل
  • پس حنوط آن دم ز جنت در رسيد
    تا دماغ طفل و مادر بو کشيد
  • در فتاد از موزه يک مار سياه
    زان عنايت شد عقابش نيکخواه
  • موزه بربودي و من درهم شدم
    تو غمم بردي و من در غم شدم
  • گرچه هر غيبي خدا ما را نمود
    دل در آن لحظه به خود مشغول بود
  • گفت دور از تو که غفلت در تو رست
    ديدنم آن غيب را هم عکس تست
  • مار در موزه ببينم بر هوا
    نيست از من عکس تست اي مصطفي
  • عبرتست آن قصه اي جان مر ترا
    تا که راضي باشي در حکم خدا
  • آن عقابش را عقابي دان که او
    در ربود آن موزه را زان نيک خو
  • تا بود کز بانگ حيوانات و دد
    عبرتي حاصل کنم در دين خود
  • چون زبانهاي بني آدم همه
    در پي آبست و نان و دمدمه
  • گفت موسي رو گذر کن زين هوس
    کين خطر دارد بسي در پيش و پس
  • گفت يزدان تو بده بايست او
    برگشا در اختيار آن دست او
  • تيغ در دستش نه از عجزش بکن
    تا که غازي گردد او يا راه زن
  • باز کافر خورد شربت از صديد
    هم ز قوتش زهر شد در وي پديد
  • در جهان اين مدح و شاباش و زهي
    ز اختيارست و حفاظ آگهي
  • جمله رندان چونک در زندان بوند
    متقي و زاهد و حق خوان شوند
  • در ربود آن را خروسي چون گرو
    گفت سگ کردي تو بر ما ظلم رو
  • اصل ما را حق پي بانگ نماز
    داد هديه آدمي را در جهاز
  • گر بناهنگام سهوي مان رود
    در اذان آن مقتل ما مي شود
  • پيش شاهان در سياست گستري
    مي دهي تو مال و سر را مي خري
  • ليک فردا خواهد او مردن يقين
    گاو خواهد کشت وارث در حنين
  • پاره هاي نان و لالنگ و طعام
    در ميان کوي يابد خاص و عام
  • مرده است از خود شده زنده برب
    زان بود اسرار حقش در دو لب
  • مردن تن در رياضت زندگيست
    رنج اين تن روح را پايندگيست
  • چون شنيد اينها دوان شد تيز و تفت
    بر در موسي کليم الله رفت
  • رو همي ماليد در خاک او ز بيم
    که مرا فرياد رس زين اي کليم
  • من درون خشت ديدم اين قضا
    که در آيينه عيان شد مر ترا
  • ليک در خواهم ز نيکوداوري
    تا که ايمان آن زمان با خود بري
  • هم در آن دم حال بر خواجه بگشت
    تا دلش شوريده و آوردند طشت
  • موسي آمد در مناجات آن سحر
    کاي خدا ايمان ازو مستان مبر
  • رحمتي افشان بر ايشان هم کنون
    در نهان خانه لدينا محضرون
  • ديد در قصري نبشته نام خويش
    آن خود دانستش آن محبوب کيش
  • اندر آن باغ او چو آمد پيش پيش
    ديد در وي جمله فرزندان خويش
  • خيمه در خيمه طناب اندر طناب
    شکر آنک کرد بيدارم ز خواب
  • و آنک مردن پيش او شد فتح باب
    سارعوا آيد مرورا در خطاب
  • گر ترا آيد ز جايي تهمتي
    کرد مظلومت دعا در محنتي
  • نه جزاي آن زنا بود اين بلا
    چوب کي ماند زنا را در خلا
  • چون سجودي يا رکوعي مرد کشت
    شد در آن عالم سجود او بهشت
  • چون به امر تست اينجا اين صفات
    پس در امر تست آنجا آن جزات
  • چون ز خشم آتش تو در دلها زدي
    مايه نار جهنم آمدي
  • گر تو بي نوري کني حلمي بدست
    آتشت زنده ست و در خاکسترست
  • نور آبي دان و هم در آب چفس
    چونک داري آب از آتش مترس
  • سوي آن مرغابيان رو روز چند
    تا ترا در آب حيواني کشند
  • آن يکي ياري پيمبر را بگفت
    که منم در بيعها با غبن جفت
  • گفت در بيعي که ترسي از غرار
    شرط کن سه روز خود را اختيار
  • بيضه مار ارچه ماند در شبه
    بيضه گنجشک را دورست ره
  • برگها هم رنگ باشد در نظر
    ميوه ها هر يک بود نوعي دگر