167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

جمشيد و خورشيد ساوجي

  • به چشم از اشک سازم در شهوار
    به دست و ديده بايد کرد اين کار
  • ز مطرب بلبل آوا ماند ناهيد
    نهاد آن نيز را در وجه خورشيد
  • زده يک خيمه از ديباي اخضر
    در او خورشيد تابان با شش اختر
  • به گرد خيمه جانهاحلقه بسته
    پري رخ در ميان جان نشسته
  • چه مه در منزلي بنشست جمشيد
    که مي ديد از شکافي عکس خورشيد
  • ملک مي کرد غافل چشم بد را
    نظر در خيمه مي انداخت خود را
  • نظر در عارض دلدار مي کرد
    تماشاي گل و گلزار مي کرد
  • به شکر گفت: «بنواز اين غزل را
    نوائي ساز و در ساز اين عمل را
  • آفتابي از شکاف ابر ايما مي کند
    عاشقان را در هوا چون ذره رسوا مي کند
  • باز در زير نقاب فستقي رخسار گل
    مي نمايد بلبلان را مست و شيدا مي کند
  • من اول روز دانستم که اين مرد
    نهان در سينه دارد گنجي از درد
  • به اميدي دهد زاهد مي از دست
    که در فردوس ازين بهتر ميي هست
  • ورت در سر هواي عشقبازيست
    تو پنداري که کار عشق بازي است؟
  • تو دخت قيصري، اي جان مادر،
    مکن در دختري خود را بد اختر
  • تو درج گوهري سر ناگشوده
    در و دري ثمين کس نابسوده
  • مرا گر دوست داري يار من باش
    مکن کاري دگر در کار من باش »
  • به يکباره شد آن مه محو جمشيد
    چو مه در وقت پيوستن به خورشيد
  • دل از فولاد کردم روي از روي
    نشينم با تو اکنون روي در روي
  • ببستم با تو خود را چون ميان من
    زهي لطف ار بدان در مي دهي تن
  • چو زلفت تا سر من هست بر دوش
    ز سوداي تو دارم حلقه در گوش
  • ز مستي شد حکايت پيچ در پيچ
    نبود از خود خبر جمشيد را هيچ
  • عقيق از چرخ و در از ديده افشاند
    به اواز بلند اين شعر مي خواند
  • شکر گفتار گفتا: «اي سمن بوي،
    چرا در بسته اي بر من به يک موي؟
  • به دل گفتم سياهي حلقه در گوش
    چرا با او نشنيد دوش با دوش
  • دل من داشت در زلف تو منزل
    ز دستت مي زدم من دست بر دل