167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

مثنوي معنوي

  • چند اندر رنجها و در بلا
    گفتي از دامم رها ده اي خدا
  • گويد او چون زفت بيند خويش را
    در کدامين خانه گنجم اي کيا
  • زفت گردد پا کشد در سايه اي
    کاهلي سيري غري خودرايه اي
  • گويدش دل خانه اي ساز اي عمو
    گويد او در خانه کي گنجم بگو
  • گويي از توبه بسازم خانه اي
    در زمستان باشدم استانه اي
  • سده چون شد آب نايد در جگر
    گر خورد دريا رود جايي دگر
  • از چنين محسن نشايد نااميد
    دست در فتراک اين رحمت زنيد
  • دل فرو بسته و ملول آنکس بود
    کز فراق يار در محبس بود
  • دلبر و مطلوب با ما حاضرست
    در نثار رحمتش جان شاکرست
  • در دل ما لاله زار و گلشنيست
    پيري و پژمردگي را راه نيست
  • آن دراز و کوتهي در جسمهاست
    آن دراز و کوته اندر جان کجاست
  • در گلستان عدم چون بي خوديست
    مستي از سغراق لطف ايزديست
  • جان ما فارغ بد از انديشه ها
    در غم افکنديد ما را و عنا
  • گر تو جايي خفته باشي با خطر
    اژدها در قصد تو از سوي سر
  • تو بگويي فال بد چون مي زني
    فال چه بر جه ببين در روشني
  • اين نجوم ما نشد هرگز خلاف
    صحتش چون ماند از تو در غلاف
  • پس بدو گويي همين بود اي فلان
    چون بندريدي گريبان در فغان
  • که لئيمان در جفا صافي شوند
    چون وفا بينند خود جافي شوند
  • آدمي را هست در هر کار دست
    ليک ازو مقصود اين خدمت بدست
  • ساخت موسي قدس در باب صغير
    تا فرود آرند سر قوم زحير
  • ديدبان دل نبيند در مجال
    کز کدامين رکن جان آيد خيال
  • کي رسد جاسوس را آنجا قدم
    که بود مرصاد و در بند عدم
  • آن يکي در مرغزار و جوي آب
    و آن يکي پهلوي او اندر عذاب
  • همنشينا هين در آ اندر چمن
    گويد اي جان من نيارم آمدن
  • مسجدي بر ره بد و بانگ صلا
    آمد اندر گوش سنقر در ملا
  • بود سنقر سخت مولع در نماز
    گفت اي مير من اي بنده نواز
  • صبر کن نک آمدم اي روشني
    نيستم غافل که در گوش مني
  • گفت آنک بسته استت از برون
    بسته است او هم مرا در اندرون
  • قفل زفتست و گشاينده خدا
    دست در تسليم زن واندر رضا
  • گر بگويي تا ندانم من کيم
    بر نخواهم تاخت در کشتي و يم
  • هيچ بازرگانيي نايد ز تو
    زانک در غيبست سر اين دو رو
  • تاجر ترسنده طبع شيشه جان
    در طلب نه سود دارد نه زيان
  • خوف حرمان ازل در کسب لوت
    چون نکردت سست اندر جست و جوت
  • پس چرا در کار دين اي بدگمان
    دامنت مي گيرد اين خوف زيان
  • يا نديدي کاهل اين بازار ما
    در چه سودند انبيا و اوليا
  • هم کرامتشان هم ايشان در حرم
    نامشان را نشنوند ابدال هم
  • چون کريمي گويدت آتش در آ
    اندر آ زود و مگو سوزد مرا
  • چرکن و آلوده گفت اي خادمه
    اندر افکن در تنورش يک دمه
  • مر کلوخ کعبه را چون قبله کرد
    خاک مردان باش اي جان در نبرد
  • چون فکندي زود آن از گفت وي
    گيرم او بردست در اسرار پي
  • ميزري چه بود اگر او گويدم
    در رو اندر عين آتش بي ندم
  • سر در اندازم نه اين دستارخوان
    ز اعتماد هر کريم رازدان
  • کش کشانش آوريدند آن طرف
    او فغان برداشت در تشنيع و تف
  • تو ز طفلي چون سببها ديده اي
    در سبب از جهل بر چفسيده اي
  • دست و پايش ماند از رفتن به راه
    زلزله افکند در جانش اله
  • او همي شد بي سر و بي پاي مست
    پاي مي نشناخت در رفتن ز دست
  • تا بداني که همانم در وجود
    گرچه از شبديز من صبحي گشود
  • کي توان با شيعه گفتن از عمر
    کي توان بربط زدن در پيش کر
  • ليک گر در ده به گوشه يک کسست
    هاي هويي که برآوردم بسست
  • جزو او بي او براي او بگفت
    جزو جزوت گفت دارد در نهفت