نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
مثنوي معنوي
چند اندر رنجها و
در
بلا
گفتي از دامم رها ده اي خدا
گويد او چون زفت بيند خويش را
در
کدامين خانه گنجم اي کيا
زفت گردد پا کشد
در
سايه اي
کاهلي سيري غري خودرايه اي
گويدش دل خانه اي ساز اي عمو
گويد او
در
خانه کي گنجم بگو
گويي از توبه بسازم خانه اي
در
زمستان باشدم استانه اي
سده چون شد آب نايد
در
جگر
گر خورد دريا رود جايي دگر
از چنين محسن نشايد نااميد
دست
در
فتراک اين رحمت زنيد
دل فرو بسته و ملول آنکس بود
کز فراق يار
در
محبس بود
دلبر و مطلوب با ما حاضرست
در
نثار رحمتش جان شاکرست
در
دل ما لاله زار و گلشنيست
پيري و پژمردگي را راه نيست
آن دراز و کوتهي
در
جسمهاست
آن دراز و کوته اندر جان کجاست
در
گلستان عدم چون بي خوديست
مستي از سغراق لطف ايزديست
جان ما فارغ بد از انديشه ها
در
غم افکنديد ما را و عنا
گر تو جايي خفته باشي با خطر
اژدها
در
قصد تو از سوي سر
تو بگويي فال بد چون مي زني
فال چه بر جه ببين
در
روشني
اين نجوم ما نشد هرگز خلاف
صحتش چون ماند از تو
در
غلاف
پس بدو گويي همين بود اي فلان
چون بندريدي گريبان
در
فغان
که لئيمان
در
جفا صافي شوند
چون وفا بينند خود جافي شوند
آدمي را هست
در
هر کار دست
ليک ازو مقصود اين خدمت بدست
ساخت موسي قدس
در
باب صغير
تا فرود آرند سر قوم زحير
ديدبان دل نبيند
در
مجال
کز کدامين رکن جان آيد خيال
کي رسد جاسوس را آنجا قدم
که بود مرصاد و
در
بند عدم
آن يکي
در
مرغزار و جوي آب
و آن يکي پهلوي او اندر عذاب
همنشينا هين
در
آ اندر چمن
گويد اي جان من نيارم آمدن
مسجدي بر ره بد و بانگ صلا
آمد اندر گوش سنقر
در
ملا
بود سنقر سخت مولع
در
نماز
گفت اي مير من اي بنده نواز
صبر کن نک آمدم اي روشني
نيستم غافل که
در
گوش مني
گفت آنک بسته استت از برون
بسته است او هم مرا
در
اندرون
قفل زفتست و گشاينده خدا
دست
در
تسليم زن واندر رضا
گر بگويي تا ندانم من کيم
بر نخواهم تاخت
در
کشتي و يم
هيچ بازرگانيي نايد ز تو
زانک
در
غيبست سر اين دو رو
تاجر ترسنده طبع شيشه جان
در
طلب نه سود دارد نه زيان
خوف حرمان ازل
در
کسب لوت
چون نکردت سست اندر جست و جوت
پس چرا
در
کار دين اي بدگمان
دامنت مي گيرد اين خوف زيان
يا نديدي کاهل اين بازار ما
در
چه سودند انبيا و اوليا
هم کرامتشان هم ايشان
در
حرم
نامشان را نشنوند ابدال هم
چون کريمي گويدت آتش
در
آ
اندر آ زود و مگو سوزد مرا
چرکن و آلوده گفت اي خادمه
اندر افکن
در
تنورش يک دمه
مر کلوخ کعبه را چون قبله کرد
خاک مردان باش اي جان
در
نبرد
چون فکندي زود آن از گفت وي
گيرم او بردست
در
اسرار پي
ميزري چه بود اگر او گويدم
در
رو اندر عين آتش بي ندم
سر
در
اندازم نه اين دستارخوان
ز اعتماد هر کريم رازدان
کش کشانش آوريدند آن طرف
او فغان برداشت
در
تشنيع و تف
تو ز طفلي چون سببها ديده اي
در
سبب از جهل بر چفسيده اي
دست و پايش ماند از رفتن به راه
زلزله افکند
در
جانش اله
او همي شد بي سر و بي پاي مست
پاي مي نشناخت
در
رفتن ز دست
تا بداني که همانم
در
وجود
گرچه از شبديز من صبحي گشود
کي توان با شيعه گفتن از عمر
کي توان بربط زدن
در
پيش کر
ليک گر
در
ده به گوشه يک کسست
هاي هويي که برآوردم بسست
جزو او بي او براي او بگفت
جزو جزوت گفت دارد
در
نهفت
صفحه قبل
1
...
2372
2373
2374
2375
2376
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن