نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.13 ثانیه یافت شد.
مثنوي معنوي
اعتمادش بود بر خواب درست
در
چه و زندان جز آن را مي نجست
چون
در
افکندند يوسف را به چاه
بانگ آمد سمع او را از اله
که تو روزي شه شوي اي پهلوان
تا بمالي اين جفا
در
رويشان
قايل اين بانگ نايد
در
نظر
ليک دل بشناخت قايل را ز اثر
قوتي و راحتي و مسندي
در
ميان جان فتادش زان ندا
همچنانک ذوق آن بانگ الست
در
دل هر مؤمني تا حشر هست
تا نباشد
در
بلاشان اعتراض
نه ز امر و نهي حقشان انقباض
هر که خوابي ديد از روز الست
مست باشد
در
ره طاعات مست
در
الست آنکو چنين خوابي نديد
اندرين دنيا نشد بنده و مريد
پاي پيش و پاي پس
در
راه دين
مي نهد با صد تردد بي يقين
غلغلي
در
شهر افتاده ازين
آن مسلمان مي نهد رو بر زمين
گفت اي داود بودم هفت سال
روز و شب اندر دعا و
در
سؤال
کشتم آن را تا دهم
در
شکر آن
که دعاي من شنود آن غيب دان
سجده کرد و گفت کاي داناي سوز
در
دل داود انداز آن فروز
در
دلش نه آنچ تو اندر دلم
اندر افکندي براز اي مفضلم
اين بگفت و گريه
در
شد هاي هاي
تا دل داود بيرون شد ز جاي
تا روم من سوي خلوت
در
نماز
پرسم اين احوال از داناي راز
خوي دارم
در
نماز اين التفات
معني قرة عيني في الصلوة
نامه و باران و نور از روزنم
مي فتد
در
خانه ام از معدنم
تيشه هر بيشه اي کم زن بيا
تيشه زن
در
کندن روزن هلا
پس گريبانش کشيد از پس يکي
که ندارم
در
يکيي اش شکي
در
فرو بست و برفت آنگه شتاب
سوي محراب و دعاي مستجاب
گفت چون بختت نبود اي بخت کور
ظلمت آمد اندک اندک
در
ظهور
روي
در
داود کردند آن فريق
کاي نبي مجتبي بر ما شفيق
در
فلان صحرا درختي هست زفت
شاخهااش انبه و بسيار و چفت
تا کنون از بهر يک گاو اين لعين
مي زند فرزند او را
در
زمين
پس همينجا دست و پايت
در
گزند
بر ضمير تو گواهي مي دهند
خاصه
در
هنگام خشم و گفت و گو
مي کند ظاهر سرت را مو بمو
اي بده دست آمده
در
ظلم و کين
گوهرت پيداست حاجت نيست اين
نيست حاجت شهره گشتن
در
گزند
بر ضمير آتشينت واقف اند
سنگ مي ندهد به استغفار
در
اين بود انصاف نفس اي جان حر
نک سرش با کارد
در
زير زمين
باز کاويد اين زمين را همچنين
همچنان کردند چون بشکافتند
در
زمين آن کارد و سر را يافتند
ولوله
در
خلق افتاد آن زمان
هر يکي زنار ببريد از ميان
خون نخسپد درفتد
در
هر دلي
ميل جست و جوي و کشف مشکلي
سنگ با تو
در
سخن آمد شهير
کز براي غزو طالوتم بگير
دوش چيزي خورده ام ور نه تمام
دادمي
در
دست فهم تو زمام
جمله قرآن هست
در
قطع سبب
عز درويش و هلاک بولهب
دم گاو کشته بر مقتول زن
تا شود زنده همان دم
در
کفن
زانک نفع نان
در
آن نان داد اوست
بدهدت آن نفع بي توسيط پوست
عقل گاهي غالب آيد
در
شکار
برسگ نفست که باشد شيخ يار
صد زبان و هر زبانش صد لغت
زرق و دستانش نيايد
در
صفت
نفس را تسبيح و مصحف
در
يمين
خنجر و شمشير اندر آستين
سوي حوضت آورد بهر وضو
واندر اندازد ترا
در
قعر او
کو مبدل گشت و جنس تن نماند
هر که را حق
در
مقام دل نشاند
هر خسي دعوي داودي کند
هر که بي تمييز کف
در
وي زند
رسته و بر بسته پيش او يکيست
گر يقين دعوي کند او
در
شکيست
يک دو ميدان
در
پي عيسي براند
پس بجد جد عيسي را بخواند
با چنين برهان که باشد
در
جهان
که نباشد مر ترا از بندگان
گفت عيسي که به ذات پاک حق
مبدع تن خالق جان
در
سبق
صفحه قبل
1
...
2370
2371
2372
2373
2374
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن