167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

مثنوي معنوي

  • او پليدي را نبيند در عبور
    هيچ مؤمن را مبادا چشم کور
  • ظاهر کافر ملوث نيست زين
    آن نجاست هست در اخلاق و دين
  • تو بنادر آمدي در جان و دل
    اي دل و جان از قدوم تو خجل
  • خود خيالش را کجا يابد حسود
    در وثاق موش طوطي کي غنود
  • در حقيقت مادح ماهست او
    گرچه جهل او بعکسش کرد رو
  • وقت ذبح الله اکبر مي کني
    همچنين در ذبح نفس کشتني
  • گشت کشته تن ز شهوتها و آز
    شد به بسم الله بسمل در نماز
  • گوهر ديده کجا فرسوده اي
    پنج حس را در کجا پالوده اي
  • قوت استادن از خجلت نماند
    در رکوع از شرم تسبيحي بخواند
  • سر بر آرد او دگر ره شرمسار
    اندر افتد باز در رو همچو مار
  • رو بدست راست آرد در سلام
    سوي جان انبيا و آن کرام
  • يعني اي شاهان شفاعت کين لئيم
    سخت در گل ماندش پاي و گليم
  • رو بگرداند به سوي دست چپ
    در تبار و خويش گويندش که خپ
  • در نماز اين خوش اشارتها ببين
    تا بداني کين بخواهد شد يقين
  • دستها در نوحه بر سر مي زدند
    کافر و ملحد همه مخلص شدند
  • سر برهنه در سجود آنها که هيچ
    رويشان قبله نديد از پيچ پيچ
  • گفته که بي فايده ست اين بندگي
    آن زمان ديده در آن صد زندگي
  • زاهد و فاسق شد آن دم متقي
    همچو در هنگام جان کندن شقي
  • يادتان نايد که روزي در خطر
    دستتان بگرفت يزدان از قدر
  • اولش پوشيده باشد و آخر آن
    عاقل و جاهل ببيند در عيان
  • آنچنانک ناگهان شيري رسيد
    مرد را بربود و در بيشه کشيد
  • او چه انديشد در آن بردن ببين
    تو همان انديش اي استاد دين
  • مي کشد شير قضا در بيشه ها
    جان ما مشغول کار و پيشه ها
  • خوش سلامتشان به ساحل با زبر
    اي رسيده دست تو در بحر و بر
  • اي کريم و اي رحيم سرمدي
    در گذار از بدسگالان اين بدي
  • اي عظيم از ما گناهان عظيم
    تو تواني عفو کردن در حريم
  • بندگان حق رحيم و بردبار
    خوي حق دارند در اصلاح کار
  • که مگر بازوي ايشان در حذر
    بر هدف انداخت تيري از هنر
  • پا رهاند روبهان را در شکار
    و آن زدم دانند روباهان غرار
  • عشقها با دم خود بازند کين
    مي رهاند جان ما را در کمين
  • در پناه شير کم نايد کباب
    روبها تو سوي جيفه کم شتاب
  • حق همي گويد نظرمان در دلست
    نيست بر صورت که آن آب و گلست
  • در گل تيره يقين هم آب هست
    ليک زان آبت نشايد آب دست
  • پاک گشته آن ز گل صافي شده
    در فزوني آمده وافي شده
  • بحر گويد من ترا در خود کشم
    ليک مي لافي که من آب خوشم
  • لاف تو محروم مي دارد ترا
    ترک آن پنداشت کن در من درآ
  • آب گل خواهد که در دريا رود
    گل گرفته پاي آب و مي کشد
  • آنچنانک آب در گل سر کشد
    که منم آب و چرا جويم مدد
  • خود روا داري که آن دل باشد اين
    کو بود در عشق شير و انگبين
  • يا خيالاتي که در ظلمات او
    مي پرستدشان براي گفت و گو
  • نه دل اندر صد هزاران خاص و عام
    در يکي باشد کدامست آن کدام
  • دامن تو آن نيازست و حضور
    هين منه در دامن آن سنگ فجور
  • يک ازيشان را نديدم در مقام
    رفته بودند از مقام خود تمام
  • آنچنان پنهان شدند از چشم او
    مثل غوطه ماهيان در آب جو
  • تو بگويي مرد حق اندر نظر
    کي در آرد با خدا ذکر بشر
  • هين بجو که رکن دولت جستن است
    هر گشادي در دل اندر بستن است
  • نيک بنگر اندرين اي محتجب
    که دعا را بست حق در استجب
  • حجت بارد رها کن اي دغا
    عقل در تن آور و با خويش آ
  • در کدامين دفترست اين شرع نو
    گاو را تو باز ده يا حبس رو
  • در دل من آن دعا انداختي
    صد اميد اندر دلم افراختي