167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

جمشيد و خورشيد ساوجي

  • شد آن خورشيد رخ در دير کيوان
    ازو پرسيد حال چرخ گردان
  • گهر جوئي؟ بيا در ما سفر کن
    امان خواهي؟ ز بحر ما حذر کن
  • بگو تا مايه خود زين بضاعت
    چه سازم در جهان؟» گفتا:«قناعت
  • از آن سلطان مرغان گشت عنقا
    که در قاف قناعت کرد مأوا
  • که:«مهر آسمان با ما به کين است
    فلک دايم به قصدم در کمين است
  • ملک را در دو بيت آن پير بخرد
    جواب خوب موزون داد و تن زد:
  • صد و هشتاد کشتي را ساز کردند
    در او چيزي که مي بايست بردند
  • چهل روز اندر آن دريا براندند
    شبي در موج گردابي بماندند
  • به يک دم بحر شد با شاه دشمن
    ز سر تا پاي در پوشيد جوشن
  • گهي در پشت ماهي ساختي گاه
    ز ماهي سر زدي بر افسر ماه
  • فلک سنگ حوادث داشت در دست
    بزد کشتي جم را خرد بشکست
  • درآمد آب و شه را در بر آورد
    ز چوبين خانه اش چون گل برآورد
  • همي گشت اندران گرداب حيران
    چو ما در موج اين درياي گردان
  • در آن دريا به بوي آشنايي
    ملک مي زد بهر سو دست و پايي
  • نگار خويش را در آب مي جست
    به آب ديده نقش تخته مي شست
  • ز انبوهي درختان به و نار
    نمي دادند در خود باد را بار
  • انارش کرده با هم لعل و در جفت
    به کار خويش مي خنديد و مي گفت:
  • چو هندوي شب تاري درآمد
    خيال زلف يارش در سر آمد
  • گهي با آب مي زد سنگ بر بر
    گهي با سرو مي زد دست در سر
  • بسي در حسرت دلدار بگريست
    چو از ابر شوق آن گلزار بگريست
  • از اين ترسم که در حسرت بميرم
    مراد دل ز دلبر برنگيرم!»
  • نه رنج راه عشقش برده باشم،
    نه آخر در ره او مرده باشم »
  • همي ناليد و در اشک مي سفت
    به زاري اين غزل با خويش مي گفت:
  • دارد مگسي در شکرستان تو پرواز
    دردا که مرا قوت پر مگسي نيست
  • ز پيکان آتشي در دم برافروخت
    بر آتش عنبرين موي پري سوخت