167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

مختار نامه عطار

  • در سينه چو من نهفته در آتش عشق
    از بهر چه سر را به طواف آوردي
  • تو سر زده در دهان گرفتي آتش
    نفط اندازي از که در آموخته اي؟
  • سر در آتش نهاده آگاه نيي
    کاين کار سر از کجا به در خواهد کرد؟
  • من شمع توام که در هواي رخ تو
    در سوخت تنم تا اثرم مي ماند
  • سررشته من به دست آتش دادند
    جان در غم و دل در تب وتاب است مرا
  • هر چند که در مشمعم پيچيده
    هم غرقه شوم در آب از آتش خويش
  • من در هوس آتش و کس آگه نيست
    تا در سر من چنين هوس چون افتاد
  • شمع آمد و در آتش سرکش پيوست
    در آتش سوزان که چنان خوش پيوست؟
  • سر در کنبم تمام،گويي که نبرد
    اين کار نگر که در سر افتاد مرا
  • من آمده در ميان جمعي چو بهشت
    در آتش دوزخم چرا بايد سوخت
  • چون در بند است پايم و ره در پيش
    ناکام مرا به سر بمي بايد رفت
  • شمع آمد و گفت:کار در کار افتاد
    در سوختنم گريستن زار افتاد
  • من در آتش مي روم آتش در من
    چون من برسم آتش من هم برسد
  • در رو به ميان آتش و پاک بسوز
    گر مي خواهي که در کنارم باشي
  • گويند که در سوخته افتد آتش
    اين سوخته تو چون در آتش افتاد؟
  • بحر کرم و گنج وفا در دل ماست
    گنجينه تسليم و رضا در دل ماست
  • عيسي چو شراب لطف در کامم ريخت
    باران کمال بر در و بامم ريخت
  • در وقت بيان، عقل سخن سنج مراست
    در وقت معاني دو جهان گنج مراست
  • شکر ايزد را که آنچه در جان من است
    در گفت نيايد اينهمه گفته ازو
  • مصيبت نامه عطار

  • عمرها در طاعت و در راه شد
    تا بنامش خواند و حاجت خواه شد
  • تا که باشد ياد غيري در حساب
    ذکر مولي باشد از تو در حجاب
  • تا که در گنجيد چيزي ديگرش
    مي نيامد عشق ليلي در خورش
  • گنجدي در عشق اگر در گنجدي
    عاشق اين جا سنجدي کم سنجدي
  • هست صوفي ذل در کل باخته
    ذل و کل در کل کل انداخته
  • رهروان رفتند تو در مانده
    حلقه سر زن که بر در مانده
  • چون در اول صبح صوري در دمي
    ديگر از عالم نيايد عالمي
  • هر دو عالم را بدامن در نهي
    در عدم افشاني و سر بر نهي
  • از ميانش بود دل در هيچ و بس
    وز دهانش روح در ضيق النفس
  • از قضا روزي مگر در پيش شاه
    کرد بسياري همي در خود نگاه
  • لطف او در حق هرک افزون بود
    بي شک آنکس غرقه تر در خون بود
  • لرزه بر اندام مجنون اوفتاد
    در ميان خاک در خون اوفتاد
  • سرنگون نه پاي در درياي او
    در شکن با شيوه و سوداي او
  • پير ديوانه بدو گفت اي پسر
    در رو و در رو هلا زين زودتر
  • سائلش گفتا بخسب اکنون ستان
    تا در آيد روزي تو در دهان
  • من ستان خفته در آن مهد بزر
    در دهانم شير ميريخت از زبر
  • گفت يا رب خلق را در خون مکش
    هر زمان در رنج ديگرگون مکش
  • گر بلطفت يک نظر در ميرسد
    هر دمت جاني دگر در ميرسد
  • در رهي ميرفت محمود از پگاه
    در ميان راه خلقي ديد شاه
  • در زمستان يکشبي بهلول مست
    پاي در گل مي شد و کفيش بدست
  • ظلم آتش در درونت افکند
    در ميان خاک و خونت افکند
  • گفت تو در خاکي او در خاک نيست
    کو کنون جز نور جان پاک نيست
  • گر جهان در دست من بود آن زمان
    در تهي دستي برفتم از جهان
  • عرش بر و در تو پيچاپيچ نيست
    وي عجب در زير پايت هيچ نيست
  • در ظهوري عرش را ظاهر شده
    در بطون ذوالعرش را حاضر شده
  • گفت من در زير بارم مانده
    همچو تو در درد کارم مانده
  • هر دو تن را تشنگي در جان فتاد
    زانکه آتش در دل ايشان فتاد
  • هر دو تن از خشم در شور آمدند
    سنگ و زر بودند در زور آمدند
  • در گرو کهنه ز نو آيد پديد
    کار در وقت گرو آيد پديد
  • ليک تا در خود سفر نبود ترا
    در حقيقت اين نظر نبود ترا
  • در تصوف گر تو رنجي مي بري
    من بسم پير تو در صوفيگري