نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
لسان الغيب عطار
جوشش درياي معني آمدم
در
شريعت راه تقوي آمدم
يار مهمانست
در
خلوت گهم
زآنسبب برکل سلطانان شهم
قطره ما واصل درياي اوست
در
ميان واصلان اين گفتگوست
ما خدا را
در
يقين بشناختيم
جان براي احمدش درباختيم
در
طريق مرتضي ره يافته
رو ز راه ديگران برتافته
در
بدي کردن نباشي يکجهت
تابرآيد ماه دولت از جهت
انبيا رفتند
در
پاکيزگي
ترک کردستند اينجا نازکي
باخداي خويش داري داوري
لاجرم از سگ
در
اينجا کمتري
آنکساني که بدي کردند رفت
اينزمان
در
سوزش نارند تفت
مرتضي رادارم و بشناختم
هستي جان پيش او
در
باختم
شرع نبود اينکه خلقان ميروند
در
طريق دوست بيجان ميروند
راهرو باشند رهدان نيستند
در
چنين وادي همي دان نيستند
درنگر
در
حال خلق روزگار
کاندرينجا مانده تو خاکسار
مايه دنيا ز حسرت ساخته
آه واويلا
در
او انداخته
درنگر چون يار باغ جنتي
اندرين ويرانه پر
در
زحمتي
درنگر دنيا ندارد حالتي
همچو باغي باشد او
در
غارتي
احمد اندر فقر تاج برسرم
در
حقيقت اوست اينجا ياورم
شهر شاپورم تولد گاه بود
در
حرمگاه رضايم راه بود
اغنيا غرقند
در
درياي کبر
خانمان خويشتن کرده چو عبر
ما ازين قوميم سرگردان خويش
در
تحير گوشه ويران خويش
شکر ايزد کرده ام
در
اينزمان
نيستم همصحبت اين عاصيان
عاشقي مردانه بي سر آمده
در
درون عين انور آمده
عاشق حيران و سرگردان منم
در
توکل پيرو عمران منم
در
گرفتاري دنيا مانده
همچو شيطاني ز درگه رانده
با چنين کس زندگاني ميکني
آتشي
در
حاصل خود ميزني
مسندي انداختي
در
خاکدان
برسر مسند بخفته چون زنان
گاه مجنونست پيش عاقلان
گاه چون تيريست
در
سوي کمان
ما ازين دنيايشان بيرون بريم
در
درون هاويه شان افکنيم
گشته سرگردان وقف ظالمان
در
چنين آلودگي دادند جان
در
لسان الغيب نطق دوستم
مغز اسرار دل بي پوستم
سالها باشم بياران همزبان
در
چنين صورت نيابي ام نهان
در
نياز اينجا شريعت را بدان
تا نباشي همنشين عاصيان
در
نياز دردمندان حق بود
اندرين دريا بسي زورق بود
در
نياز اينجا منم سرباخته
وين لسانرا زآنسر اينجا ساخته
در
نياز اينجا شدم داناي راز
لاجرم برخلق گشتم سرفراز
در
نياز افروختم شمع جهان
لمعه او شعله آخر زمان
در
نيازت آفتاب قدرتم
بر سرت اينجا لواي نصرتم
در
نيازي باب دين بگشايدت
مادر گيتي بمردي زايدت
صاحب اين خانه جانت ميدهد
در
جهان سر لسانت ميدهد
قاضيانشان جهل دارند جملگي
در
طريق شرع دارند گمرهي
گردبرگرد جهان گرديده
ظاهر و باطن
در
اينجا ديده
کاملان را
در
جهان نشناختي
مهره قلبي بطاس انداختي
مال دردو آتش دوزخ بود
در
بلاي ماتمش آوخ بود
روتو اينجا باخداي خويش باش
تخم نيکوئي
در
اينعالم بپاش
در
خرابات جهان بنشين دمي
پاش درد بيدلان را مرهمي
در
پي چرخ زنان بنشسته
همچو نامردان درو دل بسته
چند گردي بهر قتل بيدلي
تا بيازاري
در
اينجا مقبلي
ميشوي همباز شيطان
در
جهان
ميکند برتو خدا لعنت بدان
آنکمر
در
گردنت محکم کنند
همچو اويت سوي آنزندان برند
همره شيطان مشو غافل ازو
در
زمان ميسازدت بي ابرو
سربلندي حال درويشان بود
نه فلک
در
پنجه ايشان بود
ما فقيرانيم
در
دنيا به بند
چشم بر آزادي آنهوشمند
ياربا ما همره و ما
در
جهان
سربرآورده بزير آسمان
قطره با درياش وصلت يافته
در
چنين پاکيش عصمت يافته
تو ز اسرار حقيقت مانده
واز
در
درگاه جانان رانده
تو نداري ذره پرواي خويش
مانده
در
صورت غوغاي خويش
اوستادم کيست شاه اوليا
مدح او گفته خدا
در
انما
مرد ميخواهم که همراهم بود
در
يقين دوست دلخواهم بود
اصل اينکارت شناسائي بود
در
درون ديده بينائي بود
پيشواي من حسين کربلا است
کو
در
بحر يقين کبرياست
در
شريعت سربدم اينجايگاه
زانکه هستم واقف سر الاه
در
سراي شرع سلطاني منم
آفتاب فقر انساني منم
در
جهان سلطان دانايان منم
راه تحقيق ولايت ميروم
در
حقيقت شاهباز قدرتي
بلکه تحقيق يقين حکمتي
شاه مردان را عيان دريافتم
زآن صدائي
در
جهان انداختم
هرکه آيد
در
گلستان لسان
بوي سرما بيابد رايگان
در
درياي شريعت يافتم
زان چو خور برخارو خاره تافتم
جاهلانرا نيست اين دنيا حيات
خانه ايشانست
در
دنيا ممات
پند پر اندر شريعت دادمت
در
طريقت جمله ره بگشادمت
در
گلستان سخن چون بلبلم
برمثال رعد باشد غلغلم
رشته ما
در
شريعت محکمست
زآنسبب محبوبم اينجا همدم است
سرنهادم
در
بيابان خدا
هرچه آيد برسرم زو مرحبا
سجده کن او را سجده واجبست
در
نگهباني جانت حاجبست
علم معني بر سر لوح دلم
در
دبيرستان مولا کاملم
تا بکي اين
در
برويت بسته
همچو بيماران بدق پيوسته
مرتضي اسرار جانم آمده
در
لسان شرح و بيانم آمده
هرکه بر خواند کتاب اوليا
راه يابد
در
مقام انبيا
گردن بسيار
در
بند ويست
ابله بسيار خرسند ويست
حيرت دنيا طريق جاهلانست
هرکه اين حيرت ندارد
در
امانست
اين زمان عطار مست مرتضاست
در
شريعت جانشين مصطفي است
فتح ارباب معاني آمدم
در
لسان عطار ثاني آمدم
از دوئي برخاسته يکتا منم
در
شريعت ديده بينا منم
در
ميان پاکبازان خيمه زن
آتش اندر خرمن آنهيمه زن
پاکبازان چون تقي بشناختند
خويش را همچون نقي
در
باختند
پاکبازان
در
سما جولان کنند
همرهي با موسي عمران کنند
پاکبازان بار تن انداختند
خويش را
در
راه او درباختند
پاکبازان شاهباز حضرتند
با احد
در
يک وجود مطلقند
پاکبازان
در
عزيزي يوسفند
ديده يعقوب را همچون کفند
پاکبازان پير جرجيس آمدند
در
حقيقت همچو ادريس آمدند
پاکبازان را محمد سر بود
در
شريعت ديده انور بود
انبيا گفتند و تو نشنيده
زآن
در
رحمت برويت بسته
خاکپاي عارفان ميباش تو
تخم نيکي
در
جهان ميپاش تو
در
طريق مصطفي رهدان منم
واقف اسرار اين قرآن منم
فتح ارباب معاني آمدم
در
لسان عطار ثاني آمدم
از دوئي برخاسته يکتا شده
در
شريعت ديده بينا شده
وارهيده از تمام قيدها
سرنهاده
در
بيابان فنا
در
شريعت مصطفي بشناختم
منزل و ماوا ز شرعش ساختم
همت اهل دلان جانت دهد
در
طريق شرع ايمانت دهد
در
غم دنيا بخود درمانده
واز چنين درماندگي شرمنده
عالم صورت بگرديدم تمام
عاقبت
در
گوشه اي کردم مقام
صفحه قبل
1
...
235
236
237
238
239
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن