167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

جمشيد و خورشيد ساوجي

  • جلاجل را روان بر مرحبا بود
    همه کوه و در آواز درا بود
  • برون بردند چتر و بارگاهش
    خروشان و روان در پي سپاهش
  • بيا تا در بغل گيرم به نازت
    که مي دانم نخواهم ديد بازت
  • مرا چشمي، مبادت هيچ دردي
    در اين ره بر تو منشيناد گردي
  • ملک جمشيد دل برکند از آن بوم
    وز آن سو رفت و رودي آورد در روم
  • چو مه مهر رخ خورشيد در دل
    همي شد روز و شب منزل به منزل
  • به بوي سنبل زلفش شتابان
    چو آهو سر نهاده در بيابان
  • چو من خواهم که گل چينم ز باغش
    گرم خاري رود در دست، شايد
  • بهر بادي که مي آيد ز کويش
    مرا در دل هوايي ميفزايد
  • ره چپ هم ره روم است ليکن
    در آن ره ز آدمي کس نيست ساکن
  • ملک را شوق در دل جوش مي زد
    هوايش راه صبر و هوش مي زد
  • تذروان خفته خوش در ظل شاهين
    ز بالش باز کرده فرش و بالين
  • ملک فرمود تا بزمي نهادند
    در آن منزل پري خوان ساز دادند
  • همي کرد از نشاط نغمه چنگ
    در آن مجلس ز گردون زهره آهنگ
  • به هر جانب هزاران پيکر جن
    در آن جنت سرا گشتند ساکن
  • به دل گفت آدمي زينسان نباشد
    برآنم کاين صفت در جان نباشد
  • ملک در طلعتش حيران فرو ماند
    به صد نازش به نزد خويش بنشاند
  • عزيمت کرد شه با ناز پرورد
    عزيمت جزم در خوان پري کرد
  • مرصع خانه اي چون چرخ اخضر
    در او خشتي ز نقره خشتي از زر
  • خم طاقش فلک را گشته محراب
    ترابش در صفا بگذشته از آب
  • به پيشش چرخ نيلي سر نهاده
    فرات و دجله در پايش فتاده
  • موشح قطعه اي خورشيد مطلع
    در او بيتي خوش و پاک و مرصع
  • چو شمعش جامه زربفت در بر
    ز لعل آتشين تاجيش بر سر
  • ز تخت آمد فرو در زير تختش
    گرفت و برد بر بالاي تختش
  • پريشاني بسي خواهي کشيدن
    بسي چون زلف خم در خم بريدن