نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
مثنوي معنوي
يک جفا از خويش و از يار و تبار
در
گراني هست چون سيصد هزار
گفت اي خورشيد مهرت
در
زوال
گر تو خونم ريختي کردم حلال
امشب باران به ما ده گوشه اي
تا بيابي
در
قيامت توشه اي
در
کفش تير و کمان از بهر گرگ
تا زند گر آيد آن گرگ سترگ
گفت صد خدمت کنم تو جاي ده
آن کمان و تير
در
کفم بنه
بهر حق مگذارم امشب اي دودل
آب باران بر سر و
در
زير گل
کشته اي خرکره ام را
در
رياض
که مبادت بسط هرگز ز انقباض
گفت نيکوتر تفحص کن شبست
شخصها
در
شب ز ناظر محجبست
در
ميان بيست باد آن باد را
مي شناسم چون مسافر زاد را
در
سه تاريکي شناسي باد خر
چون نداني مر مرا اي خيره سر
خويشتن را عارف و واله کني
خاک
در
چشم مروت مي زني
که مرا از خويش هم آگاه نيست
در
دلم گنجاي جز الله نيست
عاقل و مجنون حقم ياد آر
در
چنين بي خويشيم معذور دار
مستيي کآيد ز بوي شاه فرد
صد خم مي
در
سر و مغز آن نکرد
بار کي نهد
در
جهان خرکره را
درس کي دهد پارسي بومره را
صد هزاران امتحانست اي پسر
هر که گويد من شدم سرهنگ
در
چون کند دعوي خياطي خسي
افکند
در
پيش او شه اطلسي
گر نبودي امتحان هر بدي
هر مخنث
در
وغا رستم بدي
عاشق و معشوق را
در
رستخيز
دو بدو بندند و پيش آرند تيز
آهن از داوود مومي مي شود
موم
در
دستت چو آهن مي بود
جمله گفتند اي شغالک حال چيست
که ترا
در
سر نشاطي ملتويست
دست بر سبلت نهادي
در
نويد
رمز يعني سوي سبلت بنگريد
گر تو نقدي يافتي مگشا دهان
هست
در
ره سنگهاي امتحان
امتحان
در
امتحانست اي پدر
هين به کمتر امتحان خود را مخر
جمله اجزاي تنش خصم ويند
کز بهاري لافد ايشان
در
ديند
آن شکم خصم سبال او شده
دست پنهان
در
دعا اندر زده
چون شکم خود را به حضرت
در
سپرد
گربه آمد پوست آن دنبه ببرد
گربه آمد ناگهانش
در
ربود
بس دويديم و نکرد آن جهد سود
مال مار آمد که
در
وي زهرهاست
و آن قبول و سجده خلق اژدهاست
گفت يزدان مر نبي را
در
مساق
يک نشاني سهل تر ز اهل نفاق
گر منافق زفت باشد نغز و هول
وا شناسي مر ورا
در
لحن و قول
خواستم گفتن
در
آن تحقيقها
تا کنون وا ماند از تعويقها
يک کمين و امتحان
در
راه بود
صرصرش چون کاه که را مي ربود
چشم او تاريک گردد
در
زمان
بر جهد سرمست زين که تا بدان
باز اين مستي شهوت
در
جهان
پيش مستي ملک دان مستهان
که به بوي دل
در
آن مي بسته اند
خم باده اين جهان بشکسته اند
جز مگر آنها که نوميدند و دور
همچو کفاري نهفته
در
قبور
هين مدو گستاخ
در
دشت بلا
هين مران کورانه اندر کربلا
پا برهنه چون رود
در
خارزار
جز بوقفه و فکرت و پرهيزگار
جهد بي توفيق خود کس را مباد
در
جهان والله اعلم بالسداد
از منجم بود
در
حکمش هزار
وز معبر نيز و ساحر بي شمار
گر فتادندي به ره
در
پيش او
بهر آن ياسه بخفتندي برو
ياسه اين بد که نبيند هيچ اسير
در
گه و بيگه لقاي آن امير
بانگ چاووشان چو
در
ره بشنود
تا ببيند رو به ديواري کند
مصريان را جمع آريد اين طرف
تا
در
آيد آنک مي بايد بکف
گر گدايان طامع اند و زشت خو
در
شکم خواران تو صاحب دل بجو
بعد از آن گفت از براي جانتان
جمله
در
ميدان بخسپيد امشبان
گفت اي عمران برين
در
خسپ تو
هين مرو سوي زن و صحبت مجو
در
زمان از سوي ميدان نعره ها
مي رسيد از خلق و پر مي شد هوا
که زن عمران به عمران
در
خزيد
تا که شد استاره موسي پديد
صفحه قبل
1
...
2364
2365
2366
2367
2368
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن