167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

جمشيد و خورشيد ساوجي

  • چو گل مي بينمت امشب پريشان
    ز ما چون غنچه در هم چيده دامان
  • بسي سوسن ملک را داشت رنجه
    زبانش در دهن بگرفت غنچه
  • ملک مي کرد چون گل پيرهن چاک
    سخن در زير لب مي گفت حاشاک
  • چو از چوگان زلف او شدي مست
    به جعد سنبل چين در زدي دست
  • چو گشتي باغ و گلشن بر دلش تنگ
    شدي در دامن صحرا زدي چنگ
  • کنيزي داشت شکر نام جمشيد
    که بود از صوت او در پرده ناهيد
  • چو ني بستي کمر در مجلس شاه
    به شيريني زدي بر نيشکر راه
  • در آن مجلس نوائي آنچنان ساخت
    که بلبل نعره زد گل خرقه انداخت
  • وليکن همچنان سوداي آن ماه
    فزون مي گشت هر دم در سر شاه
  • که حال اين پسر در اضطراب است
    به کلي صورت حالش خراب است
  • از آنجا روي در درگاه کردند
    حکايت هاي او با شاه کردند
  • چو ما در حال نور چشم خود ديد
    چو اشک افتاد و اندر خاک غلطيد
  • اگر چه دايه دارد مهر جاني
    چو مادر کي بود در مهرباني
  • «دريغا من که در روز جواني
    چو شب شد تيره بر من زندگاني
  • گهي دست پدر را بوسه دادي
    گهي در پاي مادر سر نهادي
  • چو شب گيسوي مشکين زد به شانه
    جمال روز گم شد در ميانه
  • درآمد هر سمن رخساري از در
    به شکل لاله با شمعي معنبر
  • ز عکس رنگ روي لاله رويان
    شده در صحن مجلس، لاله رويان
  • چو دارد دوست بلبل عارض گل
    چه در وجهش نشيند زلف سنبل؟
  • در آخر غنچه اين راز بشکفت
    حديث خواب يک يک با پدر گفت
  • دلش را هر دم آتش تيزتر بود
    خيالش در نظر خونريزتر بود
  • در آن ايام بد بازارگاني
    جهان گرديده اي و بسيار داني
  • چنان در نقش بندي بود استاد
    که مي زد نقش چين بر آب چون باد
  • ز رسمش نقش ماني گشته بي رنگ
    ز دستش پاي در گل نقش ارژنگ
  • که: «شاها، حسن خوبان بي کنار است
    در و ديوار عالم پر نگارست