167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

مثنوي معنوي

  • گر جنين را کس بگفتي در رحم
    هست بيرون عالمي بس منتظم
  • هيچ در گوش کسي زيشان نرفت
    کين طمع آمد حجاب ژرف و زفت
  • همچنانک آن جنين را طمع خون
    کان غذاي اوست در اوطان دون
  • بس ضعيف اند و لطيف و بس سمين
    ليک مادر هست طالب در کمين
  • از پي فرزند صد فرسنگ راه
    او بگردد در حنين و آه آه
  • گفت اطفال من اند اين اوليا
    در غريبي فرد از کار و کيا
  • مطربانشان از درون دف مي زنند
    بحرها در شورشان کف مي زنند
  • گرز عزرائيل را بنگر اثر
    گر نبيني چوب و آهن در صور
  • در عذاب منکرست آن جان او
    گزدم غم دل دل غمدان او
  • و آن يکي بيني در آن دلق کهن
    چون نبات انديشه و شکر سخن
  • با گياه و برگها قانع شويد
    در شکار پيل بچگان کم رويد
  • اين بگفت و خيربادي کرد و رفت
    گشت قحط و جوعشان در راه زفت
  • در زمان او يک بيک را زان گروه
    مي درانيد و نبودش زان شکوه
  • مال ايشان خون ايشان دان يقين
    زانک مال از زور آيد در يمين
  • بوي کبر و بوي حرص و بوي آز
    در سخن گفتن بيايد چون پياز
  • پس دعاها رد شود از بوي آن
    آن دل کژ مي نمايد در زبان
  • آن بلال صدق در بانگ نماز
    حي را هي همي خواند از نياز
  • گر نداري تو دم خوش در دعا
    رو دعا مي خواه ز اخوان صفا
  • چون در آيد نام پاک اندر دهان
    نه پليدي ماند و نه اندهان
  • در همه عمرش نديد او درد سر
    تا ننالد سوي حق آن بدگهر
  • درد آمد بهتر از ملک جهان
    تا بخواني مر خدا را در نهان
  • ناله سگ در رهش بي جذبه نيست
    زانک هر راغب اسير ره زنيست
  • که نه چربش دارد و نه نوش او
    سحر خواند مي دمد در گوش او
  • زانک يک نوشت دهد با نيشها
    که بکارد در تو نوشش ريشها
  • زر اگر پنجاه اگر شصتت دهد
    ماهيا او گوشت در شستت دهد
  • دعوت ايشان صفير مرغ دان
    که کند صياد در مکمن نهان
  • هست بي حزمي پشيماني يقين
    بشنو اين افسانه را در شرح اين
  • خيل و فرزندان و قومت را بيار
    در ده ما باش سه ماه و چهار
  • حقها بر وي تو ثابت کرده اي
    رنجها در کار او بس برده اي
  • آن بز کوهي دود که دام کو
    چون بتازد دامش افتد در گلو
  • تا بظاهر بيني آن مستان کور
    چون فرو رفتند در چاه غرور
  • لرز لرزان و بترس و احتياط
    مي نهد پا تا نيفتد در خباط
  • اي ز دودي جسته در ناري شده
    لقمه جسته لقمه ماري شده
  • شکر آن نگزاردند آن بد رگان
    در وفا بودند کمتر از سگان
  • پاسبان و حارس در مي شود
    گرچه بر وي جور و سختي مي رود
  • هم بر آن در باشدش باش و قرار
    کفر دارد کرد غيري اختيار
  • از در دل و اهل دل آب حيات
    چند نوشيدي و وا شد چشمهات
  • بس غذاي سکر و وجد و بي خودي
    از در اهل دلان بر جان زدي
  • باز اين در را رها کردي ز حرص
    گرد هر دکان همي گردي ز حرص
  • بر در آن منعمان چرب ديگ
    مي دوي بهر ثريد مردريگ
  • صومعه عيسيست خوان اهل دل
    هان و هان اي مبتلا اين در مهل
  • بر در آن صومعه عيسي صباح
    تا بدم اوشان رهاند از جناح
  • زودشان در ياب و استغفار کن
    همچو ابري گريه هاي زار کن
  • هم بر آن در گرد کم از سگ مباش
    با سگ کهف ار شدستي خواجه تاش
  • آن در اول که خوردي استخوان
    سخت گير و حق گزار آن را ممان
  • بر همان در همچو حلقه بسته باش
    پاسبان و چابک و برجسته باش
  • صورتي کردت درون جسم او
    داد در حملش ورا آرام و خو
  • ياد کن لطفي که کردم آن صبوح
    با شما از حفظ در کشتي نوح
  • اين گمان بد بر آنجا بر که تو
    مي شوي در پيش همچون خود دوتو
  • يار نيکت رفت بر چرخ برين
    يار فسقت رفت در قعر زمين