نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
مثنوي معنوي
اين نگر که مبتلا شد جان او
در
چهي افتاد تا شد پند تو
دو کس از اعيان آن ده يافتند
در
هلاک آن يکي بشتافتند
در
چه مرگم چرا مي افکنيد
از چه آخر تشنه خون منيد
چيست حکمت چه غرض
در
کشتنم
چون چنين درويشم و عريان تنم
پس کرمهاي الهي بين که ما
آمديم آخر زمان
در
انتها
يا منافق وار عذر آري که من
مانده ام
در
نفقه فرزند و زن
من نخواهم
در
دو عالم بنگريست
تا نبينم اين دو مجلس آن کيست
بي تماشاي صفتهاي خدا
گر خورم نان
در
گلو ماند مرا
گفت پيري مر طبيبي را که من
در
زحيرم از دماغ خويشتن
جز مگر پيري که از حقست مست
در
درون او حيات طيبه ست
از برون پيرست و
در
باطن صبي
خود چه چيزست آن ولي و آن نبي
بر تو مي خندد مبين او را چنان
صد قيامت
در
درونستش نهان
بر
در
اين خانه گستاخي ز چيست
گر همي دانند کاندر خانه کيست
ابلهان تعظيم مسجد مي کنند
در
جفاي اهل دل جد مي کنند
در
تو هست اخلاق آن پيشينيان
چون نمي ترسي که تو باشي همان
آن نشانيها همه چون
در
تو هست
چون تو زيشاني کجا خواهي برست
کودکي
در
پيش تابوت پدر
زار مي ناليد و بر مي کوفت سر
کاي پدر آخر کجاات مي برند
تا ترا
در
زير خاکي آورند
مي برندت خانه اي تنگ و زحير
ني درو قالي و نه
در
وي حصير
ني چراغي
در
شب و نه روز نان
نه درو بوي طعام و نه نشان
چشم تو که بوسه گاه خلق بود
چون شود
در
خانه کور و کبود
نه
در
آن دل تافت نور آفتاب
نه گشاد عرصه و نه فتح باب
يونست
در
بطن ماهي پخته شد
مخلصش را نيست از تسبيح بد
گر مسبح باشد از ماهي رهيد
ورنه
در
وي هضم گشت و ناپديد
تيراندازي بحکم او را بديد
پس ز خوف او کمان را
در
کشيد
گفت اندر يک جوالم گندمست
در
دگر ريگي نه قوت مردمست
گفت نيم گندم آن تنگ را
در
دگر ريز از پي فرهنگ را
اين چنين فکر دقيق و راي خوب
تو چنين عريان پياده
در
لغوب
گفت رختت چيست باري
در
دکان
گفت ما را کودکان و کو مکان
گفت والله نيست يا وجه العرب
در
همه ملکم وجوه قوت شب
خيره شد
در
شيخ و اندر دلق او
شکل ديگر گشته خلق و خلق او
چون رجا و خوف
در
دلها روان
نيست مخفي بر وي اسرار جهان
دل نگه داريد اي بي حاصلان
در
حضور حضرت صاحب دلان
پيش بينايان حدث
در
روي مال
ناز مي کن با چنين گنديده حال
شيخ سوزن زود
در
دريا فکند
خواست سوزن را بآواز بلند
اين نشان ظاهرست اين هيچ نيست
تا بباطن
در
روي بيني تو بيست
بهر اين بو گفت احمد
در
عظات
دائما قرة عيني في الصلوة
ديدن ديده فزايد عشق را
عشق
در
ديده فزايد صدق را
چون يکي حس
در
روش بگشاد بند
ما بقي حسها همه مبدل شوند
تا
در
آنجا سنبل و ريحان چرند
تا به گلزار حقايق ره برند
آن حقيقت را که باشد از عيان
هيچ تاويلي نگنجد
در
ميان
چونک دعويي رود
در
ملک پوست
مغز آن کي بود قشر آن اوست
روح وحيي را مناسبهاست نيز
در
نيابد عقل کان آمد عزيز
عقل موسي چون شود
در
غيب بند
عقل موشي خود کيست اي ارجمند
لب ببسته مست
در
بيع و شري
مشتري بي حد که الله اشتري
آنچنان کس را که کوته بين بود
در
تلون غرق و بي تمکين بود
موش گفتم زانک
در
خاکست جاش
خاک باشد موش را جاي معاش
راهها داند ولي
در
زير خاک
هر طرف او خاک را کردست چاک
پس بيفزا حاجت اي محتاج زود
تا بجوشد
در
کرم درياي جود
چشم ننهادست حق
در
کورموش
زانک حاجت نيست چشمش بهر نوش
صفحه قبل
1
...
2359
2360
2361
2362
2363
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن