167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

مثنوي معنوي

  • زانک تو علت نداري در ميان
    آن فراغت هست نور ديدگان
  • من ز سرگين مي نجويم بوي مشک
    من در آب جو نجويم خشت خشک
  • تا رسي اندر جماعت در نماز
    از پي پيغامبر دولت فراز
  • ذوق دارد هر کسي در طاعتي
    لاجرم نشکيبد از وي ساعتي
  • آن يکي مي رفت در مسجد درون
    مردم از مسجد همي آمد برون
  • تو کجا در مي روي اي مرد خام
    چونک پيغامبر بدادست السلام
  • تو مرا در خير زان مي خواندي
    تا مرا از خير بهتر راندي
  • اين بدان ماند که شخصي دزد ديد
    در وثاق اندر پي او مي دويد
  • تا دو سه ميدان دويد اندر پيش
    تا در افکند آن تعب اندر خويش
  • اندر آن حمله که نزديک آمدش
    تا بدو اندر جهد در يابدش
  • در زن و فرزند من دستي زند
    بستن اين دزد سودم کي کند
  • نک نشان پاي دزد قلتبان
    در پي او رو بدين نقش و نشان
  • تو جهت گو من برونم از جهات
    در وصال آيات کو يا بينات
  • صنع بيند مرد محجوب از صفات
    در صفات آنست کو گم کرد ذات
  • اين چنين کژ بازيي در جفت و طاق
    با نبي مي باختند اهل نفاق
  • لطف کايد بي دل و جان در زبان
    همچو سبزه تون بود اي دوستان
  • در صف آيد با سلاح او مردوار
    دل برو بنهند کاينک يار غار
  • شکرهاي آن جماعت ياد کرد
    در اجابت قاصدان را شاد کرد
  • چون نشاني چند از اسرارشان
    در بيان آورد بد شد کارشان
  • چون ندارد مرد کژ در دين وفا
    هر زماني بشکند سوگند را
  • گفت پيغامبر که آواز خدا
    مي رسد در گوش من همچون صدا
  • چون ز نور وحي در مي ماندند
    باز نو سوگندها مي خواندند
  • تا يکي ياري ز ياران رسول
    در دلش انکار آمد زان نکول
  • باز در دل زود استغفار کرد
    تا نگردد ز اعتراض او روي زرد
  • دود در حلقش شد و حلقش بخست
    از نهيب دود تلخ از خواب جست
  • حکمت قرآن چو ضاله مؤمنست
    هر کسي در ضاله خود موقنست
  • ضاله چه بود ناقه گم کرده اي
    از کفت بگريخته در پرده اي
  • آمده در بار کردن کاروان
    اشتر تو زان ميان گشته نهان
  • رخت مانده بر زمين در راه خوف
    تو پي اشتر دوان گشته بطوف
  • همچنانک هر کسي در معرفت
    مي کند موصوف غيبي را صفت
  • وآن دگر در هر دو طعنه مي زند
    وآن دگر از زرق جاني مي کند
  • گر نبودي در جهان نقدي روان
    قلبها را خرج کردن کي توان
  • بر اميد راست کژ را مي خرند
    زهر در قندي رود آنگه خورند
  • پس مگو جمله خيالست و ضلال
    بي حقيقت نيست در عالم خيال
  • حق شب قدرست در شبها نهان
    تا کند جان هر شبي را امتحان
  • در ميان دلق پوشان يک فقير
    امتحان کن وانک حقست آن بگير
  • پس زمين تيره را داني که چند
    ديدن و تمييز بايد در پسند
  • پس محک مي بايدش بگزيده اي
    در حقايق امتحانها ديده اي
  • هر که در روز الست آن شير خورد
    همچو موسي شير را تمييز کرد
  • تا در اشتر با تو انبازي کند
    بهر طمع اشتر اين بازي کند
  • گفت تا اکنون فسوسي بوده ام
    وز طمع در چاپلوسي بوده ام
  • اين زمان هم درد تو گشتم که من
    در طلب از تو جدا گشتم بتن
  • تخم دولت در زمين مي کاشتم
    سخره و بيگار مي پنداشتم
  • دزد سوي خانه اي شد زير دست
    چون در آمد ديد کان خانه خودست
  • لفظ در معني هميشه نارسان
    زان پيمبر گفت قد کل لسان
  • نطق اصطرلاب باشد در حساب
    چه قدر داند ز چرخ و آفتاب
  • بس در آن مسجدکنان تسخر زدي
    چون نظر کردي تو خود زيشان بدي
  • چار هندو در يکي مسجد شدند
    بهر طاعت راکع و ساجد شدند
  • هر يکي بر نيتي تکبير کرد
    در نماز آمد بمسکيني و درد
  • در جهان معروف بد علياي او
    گشت معروفي بعکس اي واي او