167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

مصيبت نامه عطار

  • خويشتن را دوش ميديدم بخواب
    در بهشت عدن همچون آفتاب
  • با گروهي کودکان بيخبر
    گوي ميزد در ميان رهگذر
  • تا بسر عشق در کار آمدي
    تشنه درياي اسرار آمدي
  • ذره راه در خورشيد گير
    راه آن سلطاني جاويد گير
  • لشکر محمود نيرو يافتند
    در ظفر يک طفل هندو يافتند
  • با محبت در نگنجد ذره
    نيست مرد دوستي هر غره
  • پادشاهش گفت آخر در نگر
    پس ببين چندين نگار سيمبر
  • چون بود ديدار يوسف ماحضر
    در نيايد هيچ پيوندي دگر
  • در وجود خويش منگر ذره
    تا بدان ذره نگردي غره
  • از گليمي آمدي بيرون کليم
    در شباني پادشا گشتي مقيم
  • چون بترکي گفتنش راي آمدي
    در دندانش شکر خاي آمدي
  • چون نهادي تير سرکش در کمان
    خلق سرگردان شدندي هرزمان
  • گشت مجنون در بياباني مقيم
    بود آنگاهي زمستاني عظيم
  • لاجرم آن رازهاي غمگسار
    جمله در آوازت آمد آشکار
  • لاجرم اکنون چو کارت اوفتاد
    آتشي در روزگارت اوفتاد
  • بارفيقي شب روي فرزانه
    شد بدزدي نيم شب در خانه
  • لاجرم در بندگي سلطان شدند
    بهتر خلق جهان ايشان شدند
  • پير گفتش مصطفي دايم بحق
    در جهان مسکنت دارد سبق
  • لاجرم در فقر سلطان آمدند
    بهترين خلق دو جهان آمدند
  • صوفيش گفتا بدان گر اندکي
    در ميان صوفيان افتد يکي
  • بر جمال يکديگر مي زيستند
    دايما در هم همي نگريستند
  • ليک چون منشور شاهي خواندند
    از سپيدي در سياهي ماندند
  • در گدائيشان بسي به بود کار
    پادشاهيشان نيامد سازگار
  • کي بود از کثرتم بگسستگي
    تا بگردن در عدد پيوستگي
  • گفت در کشتي چو سر افراختم
    سرکشان را سرنگون انداختم
  • لاجرم امروز حيران مانده ايم
    در پشيماني بزندان مانده ايم
  • آن يکي ديوانه حيران ميشتافت
    کله در راه گورستان بيافت
  • کرد مجنوني بگورستان نشست
    مرده را سر در آورده بدست
  • زندگي عالم حس عالمي
    هست در جنب حقيقت يکدمي
  • در مناجات آن بزرگ کاردان
    گفت اي داننده اسرار دان
  • يوسف صديق در زندان شاه
    ديد روح القدس را آنجايگاه
  • در ميان عاصيان چون آمدي
    کز کنار سدره بيرون آمدي
  • دوستي باشد همه در پوستش
    دوست دارد آنکه داري دوستش
  • چادرش بنهي اگر در بايدت
    ورنه بنشيني چو چادر بايدت
  • زندگي بخش و بمقصودم رسان
    در عبوديت بمعبودم رسان
  • متفق گشتند آخر سربسر
    تا خري در پيش باشد راهبر
  • تو شترمرغ رهي نه بنده
    دبه در پاي شتر افکنده
  • در نکوئي کار تو ديگر بود
    عاقبت محمود نيکوتر بود
  • در ميان اصبعين افتاده
    لاجرم غيري و عين افتاده
  • اطلسش در خاک دامن ميکشيد
    گيسوش عنبر بخرمن ميکشيد
  • در چنان جائي شکيبائي نداشت
    طاقت غوغاي زيبائي نداشت
  • در فروغ آفتاب معرفت
    کي چراغي را توان کردن صفت
  • تا تو اينجائي چرائي ميرود
    در فضولي ماجرائي ميرود
  • در سخن اعجوبه آفاق اوست
    خاتم الشعرا علي الاطلاق اوست
  • در سخاوت ساحري خواهم نمود
    همچو دريا گوهري خواهم نمود
  • در هنر بستود بسياري ترا
    تا فلک بنهاد مقداري ترا
  • سايلي گفتش چرائي منقلب
    در چنين وقتي چه باشي مضطرب
  • برده در بازي دنيا روزگار
    چون توانم رفت پيش کردگار
  • بوسعيد مهنه با مردان راه
    بود روزي در ميان خانقاه
  • در قبيله اوفتاد فاقه
    هيچکس را نه بزي نه ناقه
  • لسان الغيب عطار

  • اسم توحيدم بنام ذات بود
    در بيانم عين تحقيقات بود
  • در لسان الغيب گويائي اوست
    ديده اشياء ز بينائي اوست
  • در لسان الغيب ديد احمدم
    نقطه سربيان سرمدم
  • ابتدا و انتهائي در وجود
    زانملايک کرده بودندت سجود
  • در لسان الغيب اميدم توئي
    پادشاه ملک جاويدم توئي
  • عاشقان سرباختند در راه تو
    اين چنين سرلايق درگاه تو
  • پادشاها بنده در مانده ايم
    واز تمام کاروانها مانده ايم
  • مردگان اينجا ترا نشناختند
    در ته خاک سيه بگداختند
  • روبايمان باش و در ايمان بمير
    چونکه ايمانست آخر دستگير
  • در پي جور فقيران رفته
    شاخ عمر خويشتن ببريده
  • مصطفي را معجزات سر اوست
    در ميان قدسيان اين گفتگوست
  • مرتضي را هم ولايت داده
    باب غيبي در دلش بگشاده
  • پيشواي راستانند در جهان
    مي برندت اي پسر سوي جنان
  • ناکسي تو زناداني تست
    در تراب آباد ويراني تست
  • از سرگفتار خود برخواستم
    تخم اين اسرار در دل کاشتم
  • مهر برلب ابکمم گشته لسان
    تابماند در دهانم اين زبان
  • عين گفتارم همه تجريد ديد
    در حقيقت لمعه توحيد ديد
  • اي زيزدان بيخبر در اينجهان
    چند گردي گرد اين شيطانيان
  • ترک سوداي خيال خام گير
    در خرابات جهان اينجام گير
  • پادشاهي خشت در زير سراست
    اينمراتب حالت پيغمبر است
  • پيرو ايشان شدم دين يافتم
    در محل مرگ تلقين يافتم
  • چون نداري رشته دوک رشته
    در پي چرخ زنان سرگشته
  • هرکه دارد در جهان دل بستگي
    کي دهندش نعمت وارستگي
  • نفس شوم کافرت رسوا کند
    در درون هاويه مأوا کند
  • نفس شومت ميکند رسوا ترا
    در گنهکاريت بدهد او سزا
  • اينجهان جاي تفرج آمده
    کس ازو بهره در اينجا نستده
  • در جفايش سعي بيحد کرده
    نقد دنيايش بغارت داده
  • سالها در حيرتم از بينشت
    رحم مي آيد مرا بردانشت
  • مفلس دنيا غني آخرت
    در نگر امروز حال آخرت
  • پيروي کورانباشد حب شاه
    باشد او در روز محشر روسياه
  • خاطر دانا زخود آزرده
    در درون اين سياهي مرده
  • ردکنش عطار چون شيطان دراست
    طوق در گردن مراورازان نشست
  • خلق گمراهند و گمراهي بداست
    جاي گمراهان يقين در آتشست
  • از بدان عطار خوش بگريخته
    در زمين دوست بذري ريخته
  • صد هزاران کاسه در وي ريخته
    خاکشان با يکدگر آميخته
  • خلق را آگاهي درگاه نيست
    در بهشت جاودانشان راه نيست
  • سوي همراهان خودرو ايجعل
    زانکه هستي بهر سرگين در جدل
  • اوسر ببريده دارد در بغل
    با چنان سربازيي دارد دغل
  • اين لسانم سر مردان خداست
    در طريقت پيشوا و مقتداست
  • تو چرا چشم عنايت بسته
    در ره معني زبانت بسته
  • در فنا سرباز تا جانت دهند
    منزل موسي عمرانت دهند
  • در لسان الغيب گفتار حقم
    ثاني منصور بردار حقم
  • واي برآنان که جانشان دربلاست
    روز اولشان در ايندنيا فناست
  • ديدم و تحقيق کردم حالتش
    زآنکه بودم در درون آتشش
  • ما برفتيم و لسان بگذاشتيم
    در زمين غيب تخمي کاشتيم
  • از لسان يابي ثواب آخرت
    همرهي نيکو بود در آخرت
  • در تهيدستي ندارد آن بري
    آنفرومانده بمانده ابتري
  • اهل ترکند کفر را بگداخته
    گوي حيرت در ميان انداخته
  • اهل ترکند در حقيقت پيشوا
    سر ايشانرا خدا داند خدا
  • مرد عاقل در درون خلوتست
    برسرش باران فيض رحمت است