نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
مثنوي معنوي
کي ز سنگي چشمه ها جوشان شدي
در
بيابان مان امان جان شدي
خشمش آتش مي زند
در
رخت ما
حلم او رد مي کند تير بلا
چون نمودي قدرتت بنماي رحم
اي نهاده رحمها
در
لحم و شحم
در
حقيقت نفع آدم شد همه
لعنت حاسد شده آن دمدمه
تا نگيرد مادران را درد زه
طفل
در
زادن نيابد هيچ ره
اين امانت
در
دل و دل حامله ست
اين نصيحتها مثال قابله ست
آن انا بي وقت گفتن لعنتست
آن انا
در
وقت گفتن رحمتست
سر بريدن چيست کشتن نفس را
در
جهاد و ترک گفتن تفس را
چون بگيري سخت آن توفيق هوست
در
تو هر قوت که آيد جذب اوست
زشت را
در
غايت زشتي کند
جمله زشتيها به گردش بر تند
مؤمنان
در
حشر گويند اي ملک
ني که دوزخ بود راه مشترک
بلبلان ذکر و تسبيح اندرو
خوش سرايان
در
چمن بر طرف جو
داعي حق را اجابت کرده ايد
در
جحيم نفس آب آورده ايد
دوزخ ما نيز
در
حق شما
سبزه گشت و گلشن و برگ و نوا
تا خيال دوست
در
اسرار ماست
چاکري و جانسپاري کار ماست
بر جناياتت مواسا مي کنند
در
ميان جان ترا جا مي کنند
زانک ازيشان خلعت و دولت رسد
در
پناه روح جان گردد جسد
هر که از استا گريزد
در
جهان
او ز دولت مي گريزد اين بدان
پيشه اي آموختي
در
کسب تن
چنگ اندر پيشه ديني بزن
در
جهان پوشيده گشتي و غني
چون برون آيي ازينجا چون کني
کودکان سازند
در
بازي دکان
سود نبود جز که تعبير زمان
شب شود
در
خانه آيد گرسنه
کودکان رفته بمانده يک تنه
قصر را از اندرون
در
بسته بود
کز زيارتهاي مردم خسته بود
عجلوا الطاعات قبل الفوت گفت
مصطفي چون
در
معني مي بسفت
دزد آيد از نهان
در
مسکنم
گويدم که پاسباني مي کنم
در
سفر گر روم بيني يا ختن
از دل تو کي رود حب الوطن
ناف ما بر مهر او ببريده اند
عشق او
در
جان ما کاريده اند
اي بسا کز وي نوازش ديده ايم
در
گلستان رضا گرديده ايم
چند روزي که ز پيشم رانده ست
چشم من
در
روي خوبش مانده ست
کز چنان رويي چنين قهر اي عجب
هر کسي مشغول گشته
در
سبب
چونک بر نطعش جز اين بازي نبود
گفت بازي کن چه دانم
در
فزود
آن يکي بازي که بد من باختم
خويشتن را
در
بلا انداختم
در
بلا هم مي چشم لذات او
مات اويم مات اويم مات او
چون رهاند خويشتن را اي سره
هيچ کس
در
شش جهت از ششدره
هر که
در
شش او درون آتشست
اوش برهاند که خلاق ششست
صد هزاران را چو من تو ره زدي
حفره کردي
در
خزينه آمدي
در
هوا چون بشنود بانگ صفير
از هوا آيد شود اينجا اسير
قوم نوح از مکر تو
در
نوحه اند
دل کباب و سينه شرحه شرحه اند
از تو بود آن سنگسار قوم لوط
در
سياهابه ز تو خوردند غوط
گرگ از آهو چو زايد کودکي
هست
در
گرگيش و آهويي شکي
گر کند او خدمت تن هست خر
ور رود
در
بحر جان يابد گهر
گفت امير اي راه زن حجت مگو
مر ترا ره نيست
در
من ره مجو
آدمي کو علم الاسما بگست
در
تک چون برق اين سگ بي تکست
از بهشت انداختش بر روي خاک
چون سمک
در
شست او شد از سماک
اندرون هر حديث او شرست
صد هزاران سحر
در
وي مضمرست
چون سخن
در
وي رود علت شود
تيغ غازي دزد را آلت شود
چونک
در
سبزه ببيني دنبه ها
دام باشد اين نداني تو چرا
گرگ بيچاره اگرچه گرسنست
متهم باشد که او
در
طنطنه ست
گفت اه چون حکم راند بي دلي
در
ميان آن دو عالم جاهلي
جاهلست و غافلست از حالشان
چون رود
در
خونشان و مالشان
صفحه قبل
1
...
2357
2358
2359
2360
2361
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن