167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

فراقنامه ساوجي

  • ملک بازش از خاک ره برگرفت
    سرش را ببوسيد و در بر گرفت
  • سبو راستي تلخ دادش جواب
    که در گردن تو است خون شراب
  • چو وقت جواب سخن در گذشت
    نمي باشد آن قول را بازگشت
  • بيامد به پاي ملک در فتاد
    ملک بوسه اش بر سر و چشم داد
  • سوي کاخ خود هر يکي را به دوش
    کشيدند مي در سر و رفته هوش
  • در آميختندي به هم راح و روح
    کشيدندي از نيل داغ صبوح
  • ز گيلان فرستاده اي در رسيد
    که فرمانده اش سر ز فرمان کشيد
  • دگر روز گردنکشان را بخواند
    حکايت در اين باب بسيار راند
  • چو صافي اين باده من مي خورم،
    بود دردي اش نيز هم در خورم
  • تو داني که امروز در انجمن
    چه گفتي به قصد دل و جان من؟
  • به روز اين حکايت دگر دم مزن
    ازين در مپيماي با من سخن
  • برآنند ايشان که در کارزار
    نمي آيد از دست من هيچ کار
  • مرا بلبلي در گلستان بزم
    شمارند و خود را عقابان رزم
  • برآنم که ايشان خطا مي کنند
    در اين کار بر من جفا مي کنند
  • که ايشان کيانند و من کيستم
    بر اين در عزيز از پي چيستم
  • ببستند بر پيل روئينه خم
    دميدند دم در دم گاو دم
  • سپهدار خوبان خيل ختن
    به هر سو خرامان در آن انجمن
  • ز بس کوهه زين مرکب سوار
    تو گفتي پلنگ است در کوهسار
  • همي تاخت در جامه آهنين
    چو تابنده گوهر ز پولاد چين
  • براي وداعش ملک در کنار
    گرفت و بباريد خون بر کنار
  • دري بار بر شادماني ببست
    چو يعقوب در بيت احزان نشست
  • بود شرح حالم نوشتن محال
    در آئينه دل ببين روي حال
  • همين قصه مي کرد مرغي به باغ
    ز درد جدائيش در سينه داغ
  • بدو گفت کاي يار دمساز من
    توئي در غم دوست انباز من
  • مرا کرد يار از بر خويش دور
    منم عاشقي در فراقش صبور