167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

مثنوي معنوي

  • چون شوي دور از حضور اوليا
    در حقيقت گشته اي دور از خدا
  • قصد گنجي کن که اين سود و زيان
    در تبع آيد تو آن را فرع دان
  • قصد در معراج ديد دوست بود
    درتبع عرش و ملايک هم نمود
  • ديد پيري با قدي همچون هلال
    ديد در وي فر و گفتار رجال
  • بس عجب در خواب روشن مي شود
    دل درون خواب روزن مي شود
  • آنک بيدارست و بيند خواب خوش
    عارفست او خاک او در ديده کش
  • تا بکرد آن خانه را در وي نرفت
    واندرين خانه بجز آن حي نرفت
  • چشم نيکو باز کن در من نگر
    تا ببيني نور حق اندر بشر
  • بايزيد آن نکته ها را هوش داشت
    همچو زرين حلقه اش در گوش داشت
  • آمد از وي بايزيد اندر مزيد
    منتهي در منتها آخر رسيد
  • نک مرا در پيري از لطف و کرم
    حق چنين رنجوريي داد و سقم
  • چشمه حيوان و جام مستي است
    کان بلنديها همه در پستي است
  • آن بهاران مضمرست اندر خزان
    در بهارست آن خزان مگريز از آن
  • همره غم باش و با وحشت بساز
    مي طلب در مرگ خود عمر دراز
  • تو خلافش کن که از پيغامبران
    اين چنين آمد وصيت در جهان
  • گفت گر کودک در آيد يا زني
    کو ندارد عقل و راي روشني
  • گفت با او مشورت کن وانچ گفت
    تو خلاف آن کن و در راه افت
  • اين قضا را هم قضا داند علاج
    عقل خلقان در قضا گيجست گيج
  • زان نمايد مختصر در چشم تو
    تا زبون بينيش جنبد خشم تو
  • هين که آن که کوهها بر کنده است
    زو جهان گريان و او در خنده است
  • اي فلک در فتنه آخر زمان
    تيز مي گردي بده آخر زمان
  • خنجر تيزي تو اندر قصد ما
    نيش زهرآلوده اي در فصد ما
  • حق آن شه که ترا صاف آفريد
    کرد چندان مشعله در تو پديد
  • آدمي داند که خانه حادثست
    عنکبوتي نه که در وي عابشست
  • پشه کي داند که اين باغ از کيست
    کو بهاران زاد و مرگش در ديست
  • زين خرد جاهل همي بايد شدن
    دست در ديوانگي بايد زدن
  • آن يکي مي گفت خواهم عاقلي
    مشورت آرم بدو در مشکلي
  • بر نيي گشته سواره نک فلان
    مي دواند در ميان کودکان
  • پيش آن چشمي که باز و رهبرست
    هر گليمي را کليمي در برست
  • چون بدزدد دزد بينايي ز کور
    هيچ يابد دزد را او در عبور
  • يک سگي در کوي بر کور گدا
    حمله مي آورد چون شير وغا
  • سگ کند آهنگ درويشان بخشم
    در کشد مه خاک درويشان بچشم
  • کور عاجز شد ز بانگ و بيم سگ
    اندر آمد کور در تعظيم سگ
  • گور مي گيرند يارانت به دشت
    کور مي گيري تو در کوچه بگشت
  • گور مي جويند يارانت بصيد
    کور مي جويي تو در کوچه بکيد
  • علم چون آموخت سگ رست از ضلال
    مي کند در بيشه ها صيد حلال
  • گفت رو زين حلقه کين در باز نيست
    باز گرد امروز روز راز نيست
  • گر مکان را ره بدي در لامکان
    همچو شيخان بودمي من بر دکان
  • گفت آخر در سبو واگو که چيست
    گفت از آنک خورده ام گفت اين خفيست
  • گفت آنچ خورده اي آن چيست آن
    گفت آنک در سبو مخفيست آن
  • او مجال راز دل گفتن نديد
    زو برون شو کرد و در لاغش کشيد
  • با وجود تو حرامست و خبيث
    که کم از تو در قضا گويد حديث
  • در شريعت نيست دستوري که ما
    کمتر از تو شه کنيم و پيشوا
  • زين ضرورت گيج و ديوانه شدم
    ليک در باطن همانم که بدم
  • اوست ديوانه که ديوانه نشد
    اين عسس را ديد و در خانه نشد
  • همچو موشي هر طرف سوراخ کرد
    چونک نورش راند از در گفت برد
  • چونک سوي دشت و نورش ره نبود
    هم در آن ظلمات جهدي مي نمود
  • اين دعا هم بخشش و تعليم تست
    گرنه در گلخن گلستان از چه رست
  • در ميان خون و روده فهم و عقل
    جز ز اکرام تو نتوان کرد نقل
  • اين جهان تيهست و تو موسي و ما
    از گنه در تيه مانده مبتلا