نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
مثنوي معنوي
پادشاهي بس عظيمي بي کران
در
فقاعي کي بگنجد اي خران
نه از منت ياريست
در
جان و روان
بي منت آبي نمي گردد روان
گير
در
رويت نمالد از کرم
هرچه گويي خندد و گويد نعم
زو بخندد هم نهار و هم بهار
در
هم آميزد شکوفه و سبزه زار
آفتاب شاه
در
برج عتاب
مي کند روها سيه همچون کتاب
سرخ و سبز افتاد نسخ نوبهار
چون خط قوس و قزح
در
اعتبار
خاک زن
در
ديده حس بين خويش
ديده حس دشمن عقلست و کيش
چار طبع و علت اولي نيم
در
تصرف دايما من باقيم
کوه را گويم سبک شو همچو پشم
چرخ را گويم فرو
در
پيش چشم
آب را
در
غورها پنهان کنم
چشمه ها را خشک و خشکستان کنم
آب را
در
چشمه کي آرد دگر
جز من بي مثل و با فضل و خطر
ليک استغفار هم
در
دست نيست
ذوق توبه نقل هر سرمست نيست
تو ببيني خواب
در
يک خوش لقا
کو دهد وعده و نشاني مر ترا
آنک مي گريي بشبهاي دراز
وانک مي سوزي سحرگه
در
نياز
وآنچ دادي هرچه داري
در
زکات
چون زکات پاک بازان رختهات
چند
در
آتش نشستي همچو عود
چند پيش تيغ رفتي همچو خود
زين چنين بيچارگيها صد هزار
خوي عشاقست و نايد
در
شمار
مي دوي
در
کوي و بازار و سرا
چون کسي کو گم کند گوساله را
بنگري
در
روي هر مرد سوار
گويدت منگر مرا ديوانه وار
اين نشان
در
حق او باشد که ديد
آن دگر را کي نشان آيد پديد
در
شمار اندر نيايد ليک من
مي شمارم بهر رشد ممتحن
وانک را طالع زحل از هر شرور
احتياطش لازم آيد
در
امور
ليک هرگز مست تصوير و خيال
در
نيابد ذات ما را بي مثال
با کي مي گويي تو اين با عم و خال
جسم و حاجت
در
صفات ذوالجلال
شير او نوشد که
در
نشو و نماست
چارق او پوشد که او محتاج پاست
آنک بي يسمع و بي يبصر شده ست
در
حق آن بنده اين هم بيهده ست
فاطمه مدحست
در
حق زنان
مرد را گويي بود زخم سنان
آتشي از عشق
در
جان بر فروز
سر بسر فکر و عبارت را بسوز
در
درون کعبه رسم قبله نيست
چه غم از غواص را پاچيله نيست
لعل را گر مهر نبود باک نيست
عشق
در
درياي غم غمناک نيست
بعد از آن
در
سر موسي حق نهفت
رازهايي گفت کان نايد به گفت
کفر تو دينست و دينت نور جان
آمني وز تو جهاني
در
امان
گفت اي موسي از آن بگذشته ام
من کنون
در
خون دل آغشته ام
نقش مي بيني که
در
آيينه ايست
نقش تست آن نقش آن آيينه نيست
تا بپوشد او پليديهاي ما
در
عوض بر رويد از وي غنچه ها
گفت واپس رفته ام من
در
ذهاب
حسر تا يا ليتني کنت تراب
زان همه ميلش سوي خاکست کو
در
سفر سودي نبيند پيش رو
روي واپس کردنش آن حرص و آز
روي
در
ره کردنش صدق و نياز
چونک گردانيد سر سوي زمين
در
کمي و خشکي و نقص و غبين
ميل روحت چون سوي بالا بود
در
تزايد مرجعت آنجا بود
هر که
در
زندان قرين محنتيست
آن جزاي لقمه اي و شهوتيست
هر که
در
قصري قرين دولتيست
آن جزاي کارزار و محنتيست
بي سبب بيند چو ديده شد گذار
تو که
در
حسي سبب را گوش دار
اه که چون دلدار ما غمسوز شد
خلوت شب
در
گذشت و روز شد
آن خر عيسي مزاج دل گرفت
در
مقام عاقلان منزل گرفت
تو عسل ما سرکه
در
دنيا و دين
دفع اين صفرا بود سرکنگبين
کان عودي
در
تو گر آتش زنند
اين جهان از عطر و ريحان آگنند
عاقلي بر اسپ مي آمد سوار
در
دهان خفته اي مي رفت مار
سيب چندان مر ورا
در
خورد داد
کز دهانش باز بيرون مي فتاد
زخم دبوس و سوار همچو باد
مي دويد و باز
در
رو مي فتاد
صفحه قبل
1
...
2354
2355
2356
2357
2358
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن