167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

فراقنامه ساوجي

  • فسان کردي آغاز بلبل به شب
    دميدي فسون باد در زير لب
  • گرفته به خنجر چمن شاخ بان
    به مرز چمن در شده مرزبان
  • ندانم چه مي گفت بلبل به شب؟
    که گل خنده مي کرد در زير لب
  • به شادي همه روز و شب دوستان
    زدندي مي لعل در بوستان
  • سحر لاله چون در گرفتي چراغ
    سراپرده گل زدندي به باغ
  • گرازان در آن عرصه دلپذير
    هزار آهو از پي همه شير گير
  • چو برخاست اسب تکاور ز جاش
    فتاد آهو از عجز در دست و پاش
  • شدي زرد رخسار گلگون وي
    بدي در رگ کان روان خون وي
  • وگر در هوا برق کردي گذر
    چو پروانه اش سوختي بال و پر
  • در آن آب جوشيده بر روي شط
    ز سوز جگر ماغ گفتي به بط
  • نبودي در او راه خورشيد را
    بجز باده يا باد يا بيد را
  • چو فصل بهارش بر آن ماه چهر
    شدي گرم تر روز در روز مهر
  • نبيني که خور پشت چون بر کند،
    زمين جامه زرد در بر کند
  • بساط رزان بود در زر نهان
    چو بزم جهانبخش گيتي ستان
  • ملک در خزان داشتي نوبهار
    درختش برومند و باغش به بار
  • شدي آب در قاقم از باد خشک
    به سنجاب گشتي نهان بيد مشک
  • شده سرو را خشک و افسرده دست
    چنار است در آستين برده دست
  • هر آنکس که دردي در آتش نبود
    دمي خوش نمي آمدش همچو عود
  • روان گشته در بزم جام شراب
    چو گردنده گرد فلک آفتاب
  • بلورين قدح بود مرجان نما
    چنان کآتشي سر کشد در هوا
  • کسي را که در ماه دي آتشي
    ز مي نيست، يا از رخ مهوشي،
  • سيه گشته چشم جهان سر به سر
    در او کس نديد از سپيدي اثر
  • تو گفتي که راه هوا بسته اند
    همه بال در بال پيوسته اند
  • به يک جاي صد نازنين مست مل
    فراهم نشسته چو در غنچه گل
  • در آن مجلس آن هر دو مه را نظر
    چو خورشيد و مه بود با يکديگر