167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.

فراقنامه ساوجي

  • سعادت کسي را بود راهبر
    که در خدمت شاه بندد کمر
  • شدم حاصل از نعمتش مغز و پوست
    ورم مغز در استخوان است از اوست
  • کسي کز مقيمان اين در شود
    اگر خاک باشد همه زر شود
  • به يکدم دو عالم برانداخته
    به بيش و کم از هيچ در ساخته
  • مقرر شد اول همه قسم تو
    دگر جان دميدند در جسم تو
  • سراي جهان پيش اهل نظر
    چو خاني نمايد که باشد دو در
  • چنان زي که نام تو روز حساب
    نويسند با راستان در کتاب
  • برو سينه خاک را باز کن
    ببين در دلش رازهاي کهن
  • در او نازکان گل اندام بين
    همه خشت بالين و بستر زمين
  • همه در پي يکدگر مي رويم
    نماند کسي سر به سر مي رويم
  • در اين منزل آخر چرا خفته اي؟
    رباطي است ويران کجا خفته اي؟
  • که ز آن رفتگان باز گويد خبر
    که چون است احوالشان در سفر
  • شبي بنده را شاه پيروز بخت
    طلب کرد و بنشاند در پيش تخت
  • درآمد ز راه سخن گستري
    سخن راند از نظم در دري
  • که از در معني چه پرورده اي؟
    ز درياي خاطر چه آورده اي؟
  • در گنج معني دلم باز کرد
    سخن را ز هر گونه اي ساز کرد
  • گهرهاي من شاه در گوش کرد
    شکرهاي نغزم همه نوش کرد
  • به آخر ميانشان جدائي فتاد
    که کس در بلاي جدائي مباد
  • که ده نامه زين نامه خسروي
    دهم جلوه در کسوت مثنوي
  • اگر با فلک در کمر دست کين
    زدي آسمان را زدي بر زمين
  • قدش در لطافت که جاني است پاک
    فرو برده آب روان را به خاک
  • به هر گوشه نرگسش دلربا
    در آن گوشه ها جاودان کرده جا
  • در آئينه مي ديد رخسار خويش
    که او بود صد ره به از يار خويش
  • چو ابروي خود گاه در بوستان
    کشيدند بر گلستان سايه بان
  • «چو شير و شکر با هم آميخته »
    چو جان و خرد در هم آويخته