نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
مثنوي معنوي
کو گرسنه خفته باشد بي خبر
وان دو پستان مي خلد زو مهر
در
هر کراماتي که مي جويي بجان
او نمودت تا طمع کردي
در
آن
چند بت بشکست احمد
در
جهان
تا که يا رب گوي گشتند امتان
هم بوام او خانقاهي ساخته
جان و مال و خانقه
در
باخته
گفت پيغامبر که
در
بازارها
دو فرشته مي کنند ايدر دعا
تا غريمان چونک آن حلوا خورند
يک زماني تلخ
در
من ننگرند
در
زمان خادم برون آمد بدر
تا خرد او جمله حلوا را بزر
تا نماز ديگر آن کودک گريست
شيخ ديده بست و
در
وي ننگريست
آنک جان
در
روي او خندد چو قند
از ترش رويي خلقش چه گزند
در
شب مهتاب مه را بر سماک
از سگان و وعوع ايشان چه باک
بانگ سگ هرگز رسد
در
گوش ماه
خاصه ماهي کو بود خاص اله
مي خورد شه بر لب جو تا سحر
در
سماع از بانگ چغزان بي خبر
تا نگريد کودک حلوا فروش
بحر رحمت
در
نمي آيد به جوش
زاهدي را گفت ياري
در
عمل
کم گري تا چشم را نايد خلل
گر ببيند نور حق خود چه غمست
در
وصال حق دو ديده چه کمست
گفت عيسي چون نخوردي خون مرد
گفت
در
قسمت نبودم رزق خورد
اي ميسر کرده بر ما
در
جهان
سخره و بيگار ما را وا رهان
اين سزاي آنک يابد آب صاف
همچو خر
در
جو بميزد از گزاف
گر بداند قيمت آن جوي خر
او به جاي پا نهد
در
جوي سر
زانک ايشان
در
فراق فاني اند
غافل از لعل بقاي کاني اند
آب
در
جو زان نمي گيرد قرار
زانک آن جو نيست تشنه و آب خوار
نوحه گر باشد مقلد
در
حديث
جز طمع نبود مراد آن خبيث
هم مقلد نيست محروم از ثواب
نوحه گر را مزد باشد
در
حساب
گر بدل
در
تافتي گفت لبش
ذره ذره گشته بودي قالبش
نام ديوي ره برد
در
ساحري
تو بنام حق پشيزي مي بري
روستايي گاو
در
آخر ببست
شير گاوش خورد و بر جايش نشست
روستايي شد
در
آخر سوي گاو
گاو را مي جست شب آن کنج کاو
از سر تقصير آن صوفي رمه
خرفروشي
در
گرفتند آن همه
هم
در
آن دم آن خرک بفروختند
لوت آوردند و شمع افروختند
از هزاران اندکي زين صوفيند
باقيان
در
دولت او مي زيند
گفت پيغامبر که دستت هر چه برد
بايدش
در
عاقبت وا پس سپرد
در
ميان صد گرسنه گرده اي
پيش صد سگ گربه پژمرده اي
تا نشد تحقيق از ياران مبر
از صدف مگسل نگشت آن قطره
در
چل هزار او نباشد مزد من
کي بود شبه شبه
در
عدن
هر که از ديدار برخوردار شد
اين جهان
در
چشم او مردار شد
ليک آن صوفي ز مستي دور بود
لاجرم
در
حرص او شبکور بود
بود شخصي مفلسي بي خان و مان
مانده
در
زندان و بند بي امان
در
ميان مار و کزدم گر ترا
با خيالات خوشان دارد خدا
آن فرج آيد ز ايمان
در
ضمير
ضعف ايمان نااميدي و زحير
گفت پيغامبر خداش ايمان نداد
هر که را صبري نباشد
در
نهاد
آن يکي
در
چشم تو باشد چو مار
هم وي اندر چشم آن ديگر نگار
تو مکاني اصل تو
در
لامکان
اين دکان بر بند و بگشا آن دکان
شش جهت مگريز زيرا
در
جهات
ششدره ست و ششدره ماتست مات
چون مگس حاضر شود
در
هر طعام
از وقاحت بي صلا و بي سلام
در
زمان پيش آيد آن دوزخ گلو
حجتش اين که خدا گفتا کلوا
قوت ايماني درين زندان کمست
وانک هست از قصد اين سگ
در
خمست
آدمي
در
حبس دنيا زان بود
تا بود کافلاس او ثابت شود
مفلسي ديو را يزدان ما
هم منادي کرد
در
قرآن ما
پيش هر حمام و هر بازارگه
کرده مردم جمله
در
شکلش نگه
تا بشب گفتند و
در
صاحب شتر
بر نزد کو از طمع پر بود پر
صفحه قبل
1
...
2350
2351
2352
2353
2354
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن