167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

مثنوي معنوي

  • کو گرسنه خفته باشد بي خبر
    وان دو پستان مي خلد زو مهر در
  • هر کراماتي که مي جويي بجان
    او نمودت تا طمع کردي در آن
  • چند بت بشکست احمد در جهان
    تا که يا رب گوي گشتند امتان
  • هم بوام او خانقاهي ساخته
    جان و مال و خانقه در باخته
  • گفت پيغامبر که در بازارها
    دو فرشته مي کنند ايدر دعا
  • تا غريمان چونک آن حلوا خورند
    يک زماني تلخ در من ننگرند
  • در زمان خادم برون آمد بدر
    تا خرد او جمله حلوا را بزر
  • تا نماز ديگر آن کودک گريست
    شيخ ديده بست و در وي ننگريست
  • آنک جان در روي او خندد چو قند
    از ترش رويي خلقش چه گزند
  • در شب مهتاب مه را بر سماک
    از سگان و وعوع ايشان چه باک
  • بانگ سگ هرگز رسد در گوش ماه
    خاصه ماهي کو بود خاص اله
  • مي خورد شه بر لب جو تا سحر
    در سماع از بانگ چغزان بي خبر
  • تا نگريد کودک حلوا فروش
    بحر رحمت در نمي آيد به جوش
  • زاهدي را گفت ياري در عمل
    کم گري تا چشم را نايد خلل
  • گر ببيند نور حق خود چه غمست
    در وصال حق دو ديده چه کمست
  • گفت عيسي چون نخوردي خون مرد
    گفت در قسمت نبودم رزق خورد
  • اي ميسر کرده بر ما در جهان
    سخره و بيگار ما را وا رهان
  • اين سزاي آنک يابد آب صاف
    همچو خر در جو بميزد از گزاف
  • گر بداند قيمت آن جوي خر
    او به جاي پا نهد در جوي سر
  • زانک ايشان در فراق فاني اند
    غافل از لعل بقاي کاني اند
  • آب در جو زان نمي گيرد قرار
    زانک آن جو نيست تشنه و آب خوار
  • نوحه گر باشد مقلد در حديث
    جز طمع نبود مراد آن خبيث
  • هم مقلد نيست محروم از ثواب
    نوحه گر را مزد باشد در حساب
  • گر بدل در تافتي گفت لبش
    ذره ذره گشته بودي قالبش
  • نام ديوي ره برد در ساحري
    تو بنام حق پشيزي مي بري
  • روستايي گاو در آخر ببست
    شير گاوش خورد و بر جايش نشست
  • روستايي شد در آخر سوي گاو
    گاو را مي جست شب آن کنج کاو
  • از سر تقصير آن صوفي رمه
    خرفروشي در گرفتند آن همه
  • هم در آن دم آن خرک بفروختند
    لوت آوردند و شمع افروختند
  • از هزاران اندکي زين صوفيند
    باقيان در دولت او مي زيند
  • گفت پيغامبر که دستت هر چه برد
    بايدش در عاقبت وا پس سپرد
  • در ميان صد گرسنه گرده اي
    پيش صد سگ گربه پژمرده اي
  • تا نشد تحقيق از ياران مبر
    از صدف مگسل نگشت آن قطره در
  • چل هزار او نباشد مزد من
    کي بود شبه شبه در عدن
  • هر که از ديدار برخوردار شد
    اين جهان در چشم او مردار شد
  • ليک آن صوفي ز مستي دور بود
    لاجرم در حرص او شبکور بود
  • بود شخصي مفلسي بي خان و مان
    مانده در زندان و بند بي امان
  • در ميان مار و کزدم گر ترا
    با خيالات خوشان دارد خدا
  • آن فرج آيد ز ايمان در ضمير
    ضعف ايمان نااميدي و زحير
  • گفت پيغامبر خداش ايمان نداد
    هر که را صبري نباشد در نهاد
  • آن يکي در چشم تو باشد چو مار
    هم وي اندر چشم آن ديگر نگار
  • تو مکاني اصل تو در لامکان
    اين دکان بر بند و بگشا آن دکان
  • شش جهت مگريز زيرا در جهات
    ششدره ست و ششدره ماتست مات
  • چون مگس حاضر شود در هر طعام
    از وقاحت بي صلا و بي سلام
  • در زمان پيش آيد آن دوزخ گلو
    حجتش اين که خدا گفتا کلوا
  • قوت ايماني درين زندان کمست
    وانک هست از قصد اين سگ در خمست
  • آدمي در حبس دنيا زان بود
    تا بود کافلاس او ثابت شود
  • مفلسي ديو را يزدان ما
    هم منادي کرد در قرآن ما
  • پيش هر حمام و هر بازارگه
    کرده مردم جمله در شکلش نگه
  • تا بشب گفتند و در صاحب شتر
    بر نزد کو از طمع پر بود پر