167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان سلمان ساوجي

  • گل بين که ز عندليب بگريخته است
    با دامن با قلي در آميخته است
  • بگذشته ز سحبان سخني چون بلبل
    وز دامن باقلي در آويخته است
  • شاها ز تو چشم سلطنت را نور است
    در سايه چتر تو جهان معمور است
  • چون در سر زلف تو صبا مي پيچد
    سوداي وي اندر سر ما مي پيچد
  • در خنده بار دانه ماند لب تو
    کز دانه لعلش استخوان بنمايد
  • در وصف لبت نطق زبان بسته بود
    پيش دهنت پسته دهان بسته بود
  • آن را که مي و مطرب دلکش باشد
    در موسم گل چرا مشوش باشد
  • در غنچه نسيم صبحدم مي پيچيد
    با بيد و چنار دست بازي مي کرد
  • زلف سيهت که بر مهت مي پويد
    در باغ رخت سنبل و گل مي بويد
  • جان در طلب رطل گران مي گردد
    تن بر سر بازار مغان مي گردد
  • چشم خوش بيمار تو در خواب خوش است
    بيمار که خواب خوش کند خوش باشد
  • از حسرت مجلس تو ساقي شب و روز
    در چشم پياله آب مي گرداند
  • چون در لبت انديشه باريک کنم
    خون از رگ انديشه چکيدن گيرد
  • در وجه رخ تو جان نهاديم نه دل
    کان وجه به نازکي تعلق دارد
  • بر باد هوا بيد به بويت ارزد
    در پاي صبا شمع به عشقت ميرد
  • آن يار که مشک بر قمر مي سايد
    از لعل لبش در و گهر مي زايد
  • چون راندمش در اولين گام بماند
    بد جانوري بود، ندانم به چه ماند
  • از هر چه درآيد به نظر مردم را
    در ديده من خيال يار آمد و بس
  • با روي تو در ستمگري زد پهلو
    زلف تو و کرد زير پهلو آتش
  • در چوب شکافتند همه پيرهنش
    کردند به صد پاره ميان چمنش
  • در راه بسر همي پويد شمع
    پروانه اي از حسن تو مي جويد شمع
  • با اين همه خارها که در پا دارد
    چون آمد و چون رفت بدين زودي گل؟
  • اي کارگزاران درت شمس و زحل،
    در مملکت تو سايه اي مير اجل
  • اي شمه اي از لطف تو درباره نحل
    وي آيتي از صنع تو در شأن عسل
  • در باغ بهشت اگر نباشي خوشدل
    مي دان به يقين که خوش نيايد منزل