نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
مثنوي معنوي
هر که با ناراستان هم سنگ شد
در
کمي افتاد و عقلش دنگ شد
زانک فرزين بندها داند بسي
که بگيرد
در
گلويت چون خسي
در
گلو ماند خس او سالها
چيست آن خس مهر جاه و مالها
مال خس باشد چو هست اي بي ثبات
در
گلويت مانع آب حيات
در
دعا مي خواستي جانم ازو
کش بيابم مار بستانم ازو
گشت با عيسي يکي ابله رفيق
استخوانها ديد
در
حفره عميق
کان نفس خواهد ز باران پاک تر
وز فرشته
در
روش دراک تر
خود گرفتي اين عصا
در
دست راست
دست را دستان موسي از کجاست
يک بهيمه داشت
در
آخر ببست
او به صدر صفه با ياران نشست
چندگاهش گام آهو
در
خورست
بعد از آن خود ناف آهو رهبرست
چونک شکر گام کرد و ره بريد
لاجرم زان گام
در
کامي رسيد
آنچ تو
در
آينه بيني عيان
پير اندر خشت بيند بيش از آن
پير ايشانند کين عالم نبود
جان ايشان بود
در
درياي جود
آسمان
در
دور ايشان جرعه نوش
آفتاب از جودشان زربفت پوش
در
بيان نايد جمال حال او
هر دو عالم چيست عکس خال او
حلقه آن صوفيان مستفيد
چونک
در
وجد و طرب آخر رسيد
گفت خادم را که
در
آخر برو
راست کن بهر بهيمه کاه و جو
کان خرش
در
چنگ گرگي مانده بود
پاره ها از پشت و رانش مي ربود
باز مي ديد آن خرش
در
راه رو
گه به چاهي مي فتاد و گه بگو
گرگ را خود خاصيت بدريدنست
اين حسد
در
خلق آخر روشنست
چونک صوفي بر نشست و شد روان
رو
در
افتادن گرفت او هر زمان
آن يکي گوشش همي پيچيد سخت
وان دگر
در
زير کامش جست لخت
هر که
در
دنيا خورد تلبيس ديو
وز عدو دوست رو تعظيم و ريو
صد هزار ابليس لا حول آر بين
آدما ابليس را
در
مار بين
در
زمين مردمان خانه مکن
کار خود کن کار بيگانه مکن
آن منافق مشک بر تن مي نهد
روح را
در
قعر گلخن مي نهد
بر زبان نام حق و
در
جان او
گندها از فکر بي ايمان او
طبله ها
در
پيش عطاران ببين
جنس را با جنس خود کرده قرين
گر
در
آميزند عود و شکرش
بر گزيند يک يک از يک ديگرش
قلب و نيکو
در
جهان بودي روان
چون همه شب بود و ما چون شب روان
آلت زرگر به دست کفشگر
همچو دانه کشت کرده ريگ
در
و آلت اسکاف پيش برزگر
پيش سگ که استخوان
در
پيش خر
زين سبب عيسي بدان همراه خود
در
نياموزيد آن اسم صمد
آنک بي جفتست و بي آلت يکيست
در
عدد شکست و آن يک بي شکيست
آنک دو گفت و سه گفت و بيش ازين
متفق باشند
در
واحد يقين
گر يکي گويي تو
در
ميدان او
گرد بر مي گرد از چوگان او
پس کلام پاک
در
دلهاي کور
مي نپايد مي رود تا اصل نور
او ز تو رو
در
کشد اي پر ستيز
بندها را بگسلد وز تو گريز
مهر جاهل را چنين دان اي رفيق
کژ رود جاهل هميشه
در
طريق
روز شه
در
جست و جو بيگاه شد
سوي آن کمپير و آن خرگاه شد
ديد ناگه باز را
در
دود و گرد
شه برو بگريست زار و نوحه کرد
گفت هرچند اين جزاي کار تست
که نباشي
در
وفاي ما درست
ورچه پرم رفت چون بنوازيم
چرخ بازي گم کند
در
بازيم
در
ضعيفي تو مرا بابيل گير
هر يکي خصم مرا چون پيل گير
قدر فندق افکنم بندق حريق
بندقم
در
فعل صد چون منجنيق
گرچه سنگم هست مقدار نخود
ليک
در
هيجا نه سر ماند نه خود
موسي آمد
در
وغا با يک عصاش
زد بر آن فرعون و بر شمشيرهاش
هر رسولي يک تنه کان
در
زدست
بر همه آفاق تنها بر زدست
نوح چون شمشير
در
خواهيد ازو
موج طوفان گشت ازو شمشيرخو
غوطه ده موسي خود را
در
بحار
از ميان دوره احمد بر آر
صفحه قبل
1
...
2349
2350
2351
2352
2353
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن