167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

مثنوي معنوي

  • گفت من چند ارمغان جستم ترا
    ارمغاني در نظر نامد مرا
  • تا ببيني روي خوب خود در آن
    اي تو چون خورشيد شمع آسمان
  • علت ابليس انا خيري بدست
    وين مرض در نفس هر مخلوق هست
  • در تگ جو هست سرگين اي فتي
    گرچه جو صافي نمايد مر ترا
  • کانچ مي گويد رسول مستنير
    مر مرا هست آن حقيقت در ضمير
  • گرچه در خود خانه نوري يافتست
    آن ز همسايه منور تافتست
  • من غلام آن که او در هر رباط
    خويش را واصل نداند بر سماط
  • بس رباطي که ببايد ترک کرد
    تا به مسکن در رسد يک روز مرد
  • هر در و ديوار گويد روشنم
    پرتو غيري ندارم اين منم
  • غنج و نازت مي نگنجد در جهان
    باش تا که من شوم از تو جهان
  • پرتو روحست نطق و چشم و گوش
    پرتو آتش بود در آب جوش
  • سر از آن رو مي نهم من بر زمين
    تا گواه من بود در روز دين
  • گو تحدث جهرة اخبارها
    در سخن آيد زمين و خاره ها
  • فلسفي منکر شود در فکر و ظن
    گو برو سر را بر آن ديوار زن
  • گويد او که پرتو سوداي خلق
    بس خيالات آورد در راي خلق
  • فلسفي مر ديو را منکر شود
    در همان دم سخره ديوي بود
  • جمله هفتاد و دو ملت در توست
    وه که روزي آن بر آرد از تو دست
  • صد هزار ابليس و بلعم در جهان
    همچنين بودست پيدا و نهان
  • نازنيني تو ولي در حد خويش
    الله الله پا منه از حد بيش
  • گر زني بر نازنين تر از خودت
    در تگ هفتم زمين زير آردت
  • جمله حيوانات وحشي ز آدمي
    باشد از حيوان انسي در کمي
  • جمله اطباق زمين و آسمان
    همچو خاشاکي در آن بحر روان
  • چون کشد از ساحلش در موج گاه
    آن کند با او که آتش با گياه
  • خويش در آيينه ديد آن زشت مرد
    رو بگردانيد از آن و خشم کرد
  • خويش بين چون از کسي جرمي بديد
    آتشي در وي ز دوزخ شد پديد
  • حميت دين خواند او آن کبر را
    ننگرد در خويش نفس گبر را
  • گفت حقشان گر شما روشن گريد
    در سيه کاران مغفل منگريد
  • عصمتي که مر شما را در تنست
    آن ز عکس عصمت و حفظ منست
  • آنچنان که کاتب وحي رسول
    ديد حکمت در خود و نور اصول
  • کظم غيظ اينست آن را قي مکن
    تا بيابي در جزا شيرين سخن
  • بهر خود او آتشي افروختست
    در دل رنجور و خود را سوختست
  • گوش حس تو به حرف ار در خورست
    دان که گوش غيب گير تو کرست
  • هين به عکسي يا به ظني هم شما
    در ميفتيد از مقامات سما
  • هين مبادا غيرت آيد از کمين
    سرنگون افتيد در قعر زمين
  • آن قياس حال گردون بر زمين
    راست نايد فرق دارد در کمين
  • مي فتد او سو به سو بر هر رهي
    در گل و مي خنددش هر ابلهي
  • هين مکش بهر هوا آن بار علم
    تا ببيني در درون انبار علم
  • همچو آهن ز آهني بي رنگ شو
    در رياضت آينه بي زنگ شو
  • گفت سلطان امتحان خواهم درين
    کز شماها کيست در دعوي گزين
  • اهل چين و روم چون حاضر شدند
    روميان در علم واقف تر بدند
  • بود دو خانه مقابل در بدر
    زان يکي چيني ستد رومي دگر
  • روميان گفتند نه نقش و نه رنگ
    در خور آيد کار را جز دفع زنگ
  • در فرو بستند و صيقل مي زدند
    همچو گردون ساده و صافي شدند
  • شه در آمد ديد آنجا نقشها
    مي ربود آن عقل را و فهم را
  • گرچه آن صورت نگنجد در فلک
    نه بعرش و فرش و دريا و سمک
  • مرگ کين جمله ازو در وحشتند
    مي کنند اين قوم بر وي ريش خند
  • گفت ازين ره کو ره آوردي بيار
    در خور فهم و عقول اين ديار
  • يک بيک وا مي شناسم خلق را
    همچو گندم من ز جو در آسيا
  • پيش ازين هرچند جان پر عيب بود
    در رحم بود و ز خلقان غيب بود
  • چون بزايد در جهان جان و جود
    پس نماند اختلاف بيض و سود