167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

مثنوي معنوي

  • گر جهان را پر در مکنون کنم
    روزي تو چون نباشد چون کنم
  • زن در آمد ازطريق نيستي
    گفت من خاک شماام ني ستي
  • تو مرا در دردها بودي دوا
    من نمي خواهم که باشي بي نوا
  • تو که در جان و دلم جا مي کني
    زين قدر از من تبرا مي کني
  • در تو از من عذرخواهي هست سر
    با تو بي من او شفيعي مستمر
  • عذر خواهم در درونت خلق تست
    ز اعتماد او دل من جرم جست
  • زين نسق مي گفت با لطف و گشاد
    در ميانه گريه اي بر وي فتاد
  • شد از آن باران يکي برقي پديد
    زد شراري در دل مرد وحيد
  • آنک از نازش دل و جان خون بود
    چونک آيد در نياز او چون بود
  • رستم زال ار بود وز حمزه بيش
    هست در فرمان اسير زال خويش
  • آب غالب شد بر آتش از نهيب
    ز آتش او جوشد چو باشد در حجاب
  • اين چنين خاصيتي در آدميست
    مهر حيوان را کمست آن از کميست
  • خواجه تاشانيم اما تيشه ات
    مي شکافد شاخ را در بيشه ات
  • در نهان خاکي و موزون مي شوم
    چون به موسي مي رسم چون مي شوم
  • نه که قلب و قالبم در حکم اوست
    لحظه اي مغزم کند يک لحظه پوست
  • چونک بي رنگي اسير رنگ شد
    موسيي با موسيي در جنگ شد
  • اين عجب کين رنگ از بي رنگ خاست
    رنگ با بي رنگ چون در جنگ خاست
  • چون گل از خارست و خار از گل چرا
    هر دو در جنگند و اندر ماجرا
  • چون عمارت دان تو وهم و رايها
    گنج نبود در عمارت جايها
  • در عمارت هستي و جنگي بود
    نيست را از هستها ننگي بود
  • گفت سايل چون بماند اين خاکدان
    در ميان اين محيط آسمان
  • همچو قنديلي معلق در هوا
    نه باسفل مي رود نه بر علا
  • آن دگر گفت آسمان با صفا
    کي کشد در خود زمين تيره را
  • بنده خود خواند احمد در رشاد
    جمله عالم را بخوان قل يا عباد
  • عقل تو همچون شتربان تو شتر
    مي کشاند هر طرف در حکم مر
  • يک جهان در شب بمانده ميخ دوز
    منتظر موقوف خورشيدست و روز
  • اينت دريايي نهان در زير کاه
    پا برين که هين منه با اشتباه
  • عالک کبري بقدرت سحر کرد
    کرد خود را در کهين نقشي نورد
  • روح همچون صالح و تن ناقه است
    روح اندر وصل و تن در فاقه است
  • روز اول رويتان چون زعفران
    در دوم رو سرخ همچون ارغوان
  • در سوم گردد همه روها سياه
    بعد از آن اندر رسد قهر اله
  • کس نتانست اندر آن کره رسيد
    رفت در کهسارها شد ناپديد
  • در نبي آورد جبريل امين
    شرح اين زانو زدن را جاثمين
  • بس که کرديد از جفا بر جاي من
    شير پند افسرد در رگهاي من
  • در نصيحت من شده بار دگر
    گفته امثال و سخنها چون شکر
  • در شما چون زهر گشته آن سخن
    زانک زهرستان بديت از بيخ و بن
  • باز اندر چشم و دل او گريه يافت
    رحمتي بي علتي در وي بتافت
  • اهل نار و خلد را بين همدکان
    در ميانشان برزخ لايبغيان
  • اهل نار و اهل نور آميخته
    در ميانشان کوه قاف انگيخته
  • صورت بر هم زدن از جسم تنگ
    اختلاط جانها در صلح و جنگ
  • وان دگر را در حدث سوزش دهد
    ذوق آن زخم جگردوزش دهد
  • هر نبات و شکري را در جهان
    مهلتي پيداست از دور زمان
  • باز تره در دو ماه اندر رسد
    باز تا سالي گل احمر رسد
  • بهر اين فرمود حق عز و جل
    سورة الانعام در ذکر اجل
  • آب حيوان خوان مخوان اين را سخن
    روح نو بين در تن حرف کهن
  • در مقامي هست هم اين زهر مار
    از تصاريف خدايي خوش گوار
  • گرچه آنجا او گزند جان بود
    چون بدينجا در رسد درمان بود
  • آب در غوره ترش باشد وليک
    چون به انگوري رسد شيرين و نيک
  • وين دو بايسته درين خاکي سرا
    روز و شب در جنگ و اندر ماجرا
  • عقل خود زين فکرها آگاه نيست
    در دماغش جز غم الله نيست