نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
مثنوي معنوي
گر جهان را پر
در
مکنون کنم
روزي تو چون نباشد چون کنم
زن
در
آمد ازطريق نيستي
گفت من خاک شماام ني ستي
تو مرا
در
دردها بودي دوا
من نمي خواهم که باشي بي نوا
تو که
در
جان و دلم جا مي کني
زين قدر از من تبرا مي کني
در
تو از من عذرخواهي هست سر
با تو بي من او شفيعي مستمر
عذر خواهم
در
درونت خلق تست
ز اعتماد او دل من جرم جست
زين نسق مي گفت با لطف و گشاد
در
ميانه گريه اي بر وي فتاد
شد از آن باران يکي برقي پديد
زد شراري
در
دل مرد وحيد
آنک از نازش دل و جان خون بود
چونک آيد
در
نياز او چون بود
رستم زال ار بود وز حمزه بيش
هست
در
فرمان اسير زال خويش
آب غالب شد بر آتش از نهيب
ز آتش او جوشد چو باشد
در
حجاب
اين چنين خاصيتي
در
آدميست
مهر حيوان را کمست آن از کميست
خواجه تاشانيم اما تيشه ات
مي شکافد شاخ را
در
بيشه ات
در
نهان خاکي و موزون مي شوم
چون به موسي مي رسم چون مي شوم
نه که قلب و قالبم
در
حکم اوست
لحظه اي مغزم کند يک لحظه پوست
چونک بي رنگي اسير رنگ شد
موسيي با موسيي
در
جنگ شد
اين عجب کين رنگ از بي رنگ خاست
رنگ با بي رنگ چون
در
جنگ خاست
چون گل از خارست و خار از گل چرا
هر دو
در
جنگند و اندر ماجرا
چون عمارت دان تو وهم و رايها
گنج نبود
در
عمارت جايها
در
عمارت هستي و جنگي بود
نيست را از هستها ننگي بود
گفت سايل چون بماند اين خاکدان
در
ميان اين محيط آسمان
همچو قنديلي معلق
در
هوا
نه باسفل مي رود نه بر علا
آن دگر گفت آسمان با صفا
کي کشد
در
خود زمين تيره را
بنده خود خواند احمد
در
رشاد
جمله عالم را بخوان قل يا عباد
عقل تو همچون شتربان تو شتر
مي کشاند هر طرف
در
حکم مر
يک جهان
در
شب بمانده ميخ دوز
منتظر موقوف خورشيدست و روز
اينت دريايي نهان
در
زير کاه
پا برين که هين منه با اشتباه
عالک کبري بقدرت سحر کرد
کرد خود را
در
کهين نقشي نورد
روح همچون صالح و تن ناقه است
روح اندر وصل و تن
در
فاقه است
روز اول رويتان چون زعفران
در
دوم رو سرخ همچون ارغوان
در
سوم گردد همه روها سياه
بعد از آن اندر رسد قهر اله
کس نتانست اندر آن کره رسيد
رفت
در
کهسارها شد ناپديد
در
نبي آورد جبريل امين
شرح اين زانو زدن را جاثمين
بس که کرديد از جفا بر جاي من
شير پند افسرد
در
رگهاي من
در
نصيحت من شده بار دگر
گفته امثال و سخنها چون شکر
در
شما چون زهر گشته آن سخن
زانک زهرستان بديت از بيخ و بن
باز اندر چشم و دل او گريه يافت
رحمتي بي علتي
در
وي بتافت
اهل نار و خلد را بين همدکان
در
ميانشان برزخ لايبغيان
اهل نار و اهل نور آميخته
در
ميانشان کوه قاف انگيخته
صورت بر هم زدن از جسم تنگ
اختلاط جانها
در
صلح و جنگ
وان دگر را
در
حدث سوزش دهد
ذوق آن زخم جگردوزش دهد
هر نبات و شکري را
در
جهان
مهلتي پيداست از دور زمان
باز تره
در
دو ماه اندر رسد
باز تا سالي گل احمر رسد
بهر اين فرمود حق عز و جل
سورة الانعام
در
ذکر اجل
آب حيوان خوان مخوان اين را سخن
روح نو بين
در
تن حرف کهن
در
مقامي هست هم اين زهر مار
از تصاريف خدايي خوش گوار
گرچه آنجا او گزند جان بود
چون بدينجا
در
رسد درمان بود
آب
در
غوره ترش باشد وليک
چون به انگوري رسد شيرين و نيک
وين دو بايسته درين خاکي سرا
روز و شب
در
جنگ و اندر ماجرا
عقل خود زين فکرها آگاه نيست
در
دماغش جز غم الله نيست
صفحه قبل
1
...
2343
2344
2345
2346
2347
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن