نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
مثنوي معنوي
گر نه بينايان بدندي و شهان
جمله کوران مرده اندي
در
جهان
حلقه کوران به چه کار اندريد
ديدبان را
در
ميانه آوريد
دامن او گير کو دادت عصا
در
نگر کادم چه ها ديد از عصا
اين طريق بکر نامعقول بين
در
دل هر مقبلي مقبول بين
تا به ناموس مسلماني زيند
در
تسلس تا نداني که کيند
ظاهر الفاظشان توحيد و شرع
باطن آن همچو
در
نان تخم صرع
دست و پاي او جماد و جان او
هر چه گويد آن دو
در
فرمان او
گر رسولي چيست
در
مشتم نهان
چون خبر داري ز راز آسمان
از ميان مشت او هر پاره سنگ
در
شهادت گفتن آمد بي درنگ
اي عمر بر جه ز بيت المال عام
هفتصد دينار
در
کف نه تمام
چون يقين گشتش که غير پير نيست
گفت
در
ظلمت دل روشن بسيست
گفت
در
باطن خدايا از تو داد
محتسب بر پيرکي چنگي فتاد
اي خداي با عطاي با وفا
رحم کن بر عمر رفته
در
جفا
داد حق عمري که هر روزي از آن
کس نداند قيمت آن
در
جهان
حال و قالي از وراي حال و قال
غرقه گشته
در
جمال ذوالجلال
چونک قصه حال پير اينجا رسيد
پير و حالش روي
در
پرده کشيد
پير دامن را ز گفت و گو فشاند
نيم گفته
در
دهان ما بماند
در
شکار بيشه جان باز باش
همچو خورشيد جهان جان باز باش
در
وجود آدمي جان و روان
مي رسد از غيب چون آب روان
اي خدايا ممسکان را
در
جهان
تو مده الا زيان اندر زيان
امر حق را باز جو از واصلي
امر حق را
در
نيابد هر دلي
بهر اين مؤمن همي گويد ز بيم
در
نماز اهد الصراط المستقيم
گر نماند از جود
در
دست تو مال
کي کند فضل الهت پاي مال
وانک
در
انبار ماند و صرفه کرد
اشپش و موش حوادث پاک خورد
يک خليفه بود
در
ايام پيش
کرده حاتم را غلام جود خويش
بحر و
در
از بخششش صاف آمده
داد او از قاف تا قاف آمده
در
جهان خاک ابر و آب بود
مظهر بخشايش وهاب بود
از عطااش بحر و کان
در
زلزله
سوي جودش قافله بر قافله
هم عجم هم روم هم ترک و عرب
مانده از جود و سخااش
در
عجب
کين همه فقر و جفا ما مي کشيم
جمله عالم
در
خوشي ما ناخوشيم
مر عرب را فخر غزوست و عطا
در
عرب تو همچو اندر خط خطا
چه عطا ما بر گدايي مي تنيم
مر مگس را
در
هوا رگ مي زنيم
همچو اعمش کو کند داروي چشم
چه کشد
در
چشمها الا که يشم
حال ما اينست
در
فقر و عنا
هيچ مهماني مبا مغرور ما
قحط ده سال ار نديدي
در
صور
چشمها بگشا و اندر ما نگر
خرده گيرد
در
سخن بر بايزيد
ننگ دارد از درون او يزيد
سالها بر وعده فردا کسان
گرد آن
در
گشته فردا نارسان
ليک نادر طالب آيد کز فروغ
در
حق او نافع آيد آن دروغ
چون تحري
در
دل شب قبله را
قبله ني و آن نماز او روا
جفت
در
يک خرد وان ديگر بزرگ
جفت شير بيشه ديدي هيچ گرگ
سوي من منگر بخواري سست سست
تا نگويم آنچ
در
رگهاي تست
مرد افسون گر ز حرص کسب و کار
در
نيابد آن زمان افسون مار
خواجه
در
عيبست غرقه تا به گوش
خواجه را مالست و مالش عيب پوش
ور گدا گويد سخن چون زر کان
ره نيابد کاله او
در
دکان
حاش لله طمع من از خلق نيست
از قناعت
در
دل من عالميست
گفت من آيينه ام مصقول دست
ترک و هندو
در
من آن بيند که هست
صبر کن با فقر و بگذار اين ملال
زانک
در
فقرست عز ذوالجلال
اين سخن شيرست
در
پستان جان
بي کشنده خوش نمي گردد روان
ور
در
آيد محرمي دور از گزند
برگشايند آن ستيران روي بند
حق زمين و آسمان بر ساخته ست
در
ميان بس نار و نور افراخته ست
صفحه قبل
1
...
2342
2343
2344
2345
2346
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن