نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
مثنوي معنوي
تو قياس از حالت انسان مکن
منزل اندر جور و
در
احسان مکن
تافت نور صبح و ما از نور تو
در
صبوحي با مي منصور تو
مرد غرقه گشته جاني مي کند
دست را
در
هر گياهي مي زند
تا کدامش دست گيرد
در
خطر
دست و پايي مي زند از بيم سر
زانک آوازت ترا
در
بند کرد
خويشتن مرده پي اين پند کرد
هر که داد او حسن خود را
در
مزاد
صد قضاي بد سوي او رو نهاد
در
پناه لطف حق بايد گريخت
کو هزاران لطف بر ارواح ريخت
گفت اي يحيي بيا
در
من گريز
تا پناهت باشم از شمشير تيز
تن قفص شکلست تن شد خار جان
در
فريب داخلان و خارجان
همچو امرد که خدا نامش کنند
تا بدين سالوس
در
دامش کنند
چونک
در
بدنامي آمد ريش او
ديو را ننگ آيد از تفتيش او
چون شدي
در
خوي ديوي استوار
مي گريزد از تو ديو نابکار
قطره اي کو
در
هوا شد يا که ريخت
از خزينه قدرت تو کي گريخت
از عدمها سوي هستي هر زمان
هست يا رب کاروان
در
کاروان
خاصه هر شب جمله افکار و عقول
نيست گردد غرق
در
بحر نغول
زاغ پوشيده سيه چون نوحه گر
در
گلستان نوحه کرده بر خضر
اي برادر عقل يکدم با خود آر
دم بدم
در
تو خزانست و بهار
بشنو اين پند از حکيم غزنوي
تا بيابي
در
تن کهنه نوي
معني مردن ز طوطي بد نياز
در
نياز و فقر خود را مرده ساز
آن شنيدستي که
در
عهد عمر
بود چنگي مطربي با کر و فر
انبيا را
در
درون هم نغمه هاست
طالبان را زان حيات بي بهاست
که پري و آدمي زندانيند
هر دو
در
زندان اين نادانيند
اي همه پوسيده
در
کون و فساد
جان باقيتان نروييد و نزاد
گوش و هش داريد اين اوقات را
در
رباييد اين چنين نفحات را
در
کف او خار و سايه ش نيز نيست
ليکتان از حرص آن تمييز نيست
اشترا تنگ گلي بر پشت تست
کز نسيمش
در
تو صد گلزار رست
اي بلال افراز بانگ سلسلت
زان دمي کاندر دميدم
در
دلت
در
شب تعريس پيش آن عروس
يافت جان پاک ايشان دستبوس
ور يکي عيبي بود با صد حيات
بر مثال چوب باشد
در
نبات
در
ترازو هر دو را يکسان کشند
زانک آن هر دو چو جسم و جان خوشند
خاک را
در
گور او آگنده کرد
زير خاک آن دانه اش را زنده کرد
در
زمستانشان اگر محبوس کرد
آن غرابان را خدا طاووس کرد
در
زمستانشان اگر چه داد مرگ
زنده شان کرد از بهار و داد برگ
منکران همچون جعل زان بوي گل
يا چو نازک مغز
در
بانگ دهل
جامه هاات مي بجويم
در
طلب
تر نمي يابم ز باران اي عجب
اين دم ابدال باشد زان بهار
در
دل و جان رويد از وي سبزه زار
گر درخت خشک باشد
در
مکان
عيب آن از باد جان افزا مدان
مر ترا عقليست جزوي
در
نهان
کامل العقلي بجو اندر جهان
گر بر آن آتش بماندي آدمي
بس خرابي
در
فتادي و کمي
زان جهان اندک ترشح مي رسد
تا نغرد
در
جهان حرص و حسد
غير آواز عزيزان
در
صدور
که بود از عکس دمشان نفخ صور
گشت آزاد از تن و رنج جهان
در
جهان ساده و صحراي جان
مول مولي مي زد آنجا جان او
در
فضاي رحمت و احسان او
در
عجب افتاد کين معهود نيست
اين ز غيب افتاد بي مقصود نيست
زانچ گفتم من ز فهم سنگ و چوب
در
بيانش قصه اي هش دار خوب
يا
در
آن عالم حقت سروي کند
تا تر و تازه بماني تا ابد
گر نيندي واقفان امر کن
در
جهان رد گشته بودي اين سخن
صد هزاران ز اهل تقليد و نشان
افکندشان نيم وهمي
در
گمان
شبهه اي انگيزد آن شيطان دون
در
فتند اين جمله کوران سرنگون
با عصا کوران اگر ره ديده اند
در
پناه خلق روشن ديده اند
صفحه قبل
1
...
2341
2342
2343
2344
2345
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن