167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان سلمان ساوجي

  • اي شهنشاهي جوانبختي که در معراج جاه
    شهسوار همتت تا قرب اوادني براند
  • در پناه راعي عدل رعيت پرورت
    گله گرگ کهن را بره تنها براند
  • در زد آتش گل به برگ و ساز خويش
    پيش خلقش لاجرم آبي نماند
  • شها کميت من آمد رکاب رسان در پا
    عنان عزم به کلي ز دست من بستاند
  • گر چه از انديشه اين واقعه
    خلق را در دل به غير از غم نماند
  • پيش ازين چون گله در صحراي گيتي مردمان
    خويشتن را گرگ يکديگر همي پنداشتند
  • مردم همه از گرسنگي بر در تو
    مردند و ز جان خويشتن سير شدند
  • گر کسي در سر و شکلش نگرد قي بکند
    نوکرانش همه از گرسنگي قي بخورند
  • دوش مي گفت حريفي که فلاني امروز
    خواجه فرمود که در ملک دگر مي نخورند
  • مرکب عزمت به هر ميدان که برخيزد ز جا
    گوي خاکي در رکابش جنبش بادي کند
  • همتت گر ملک باقي را نمايد التفات
    هر گياهي بعد ازين در باغ شمشادي کند
  • صاحبا داد سخن من داده ام در روزگار
    آسمان بر من نمي شايد که بيدادي کند
  • سرمايه اميد من او بود در جهان
    رفت و اميد من به جهان زين سپس نماند
  • شاها وزرايي که امينان اميرند
    بي وجه مرا در پي خود چند دوانند
  • ماننده آبي است که در راه بماند
    مرسوم دعاگوي بفرما که برانند
  • در دولت شاهي ابدالدهر بماني
    تا دولت و شاهي ابدالدهر بمانند
  • شيران رايت تو هژبران رزم را
    در مرغزار معرکه به نخجير مي کنند
  • مقصود مقريان قماري دعاي توست
    زان ناله ها که در شب و شبگير مي کنند
  • در کار بنده خرد و بزرگ آنچه راستي است
    تأخيرها نموده و تقصير مي کنند
  • در آن مقام که بر ملک کار ملک افتد
    گره بجز سر کلکت گره گشا نبود
  • در آرزوي ثناي منند پادشهان
    چرا جناب شما رغبت ثنا نبود
  • عنايتي است مرادم ز تو دگر سهل است
    اگر بود زر من در ميانه يا نبود
  • بنده را غير در شاه دري ديگر نيست
    قرض بايد که ز انعام شما باز دهد
  • اي جوانبختي که در ايام عدلت باد صبح
    دختران غنچه را تعليم مستوري دهد
  • گر صباي روضه خلقت وزد در باديه
    بعد از آن خار مغيلانش گل سوري دهد