نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
مثنوي معنوي
مرغ بي اندازه چون شد
در
قفص
گفت حق بر جان فسون خواند و قصص
باز بر موجود افسوني چو خواند
زو دو اسپه
در
عدم موجود راند
گفت
در
گوش گل و خندانش کرد
گفت با سنگ و عقيق کانش کرد
در
تردد هر که او آشفته است
حق به گوش او معما گفته است
گر نخواهي
در
تردد هوش جان
کم فشار اين پنبه اندر گوش جان
جبر را ايشان شناسند اي پسر
که خدا بگشادشان
در
دل بصر
تو مگو کين مايه بيرون خون بود
چون رود
در
ناف مشکي چون شود
تو مگو کين مس برون بد محتقر
در
دل اکسير چون گيرد گهر
اختيار و جبر
در
تو بد خيال
چون دريشان رفت شد نور جلال
زور جان کوه کن شق حجر
زور جان جان
در
انشق القمر
در
گنه او از ادب پنهانش کرد
زان گنه بر خود زدن او بر بخورد
بعد توبه گفتش اي آدم نه من
آفريدم
در
تو آن جرم و محن
بحث عقلي گر
در
و مرجان بود
آن دگر باشد که بحث جان بود
چون عمر از عقل آمد سوي جان
بوالحکم بوجهل شد
در
حکم آن
آب صافي
در
گلي پنهان شده
جان صافي بسته ابدان شده
از براي فايده اين کرده اي
تو که خود از فايده
در
پرده اي
تو که جزوي کار تو با فايده ست
پس چرا
در
طعن کل آري تو دست
سرکه را گر راه بايد
در
جگر
گو بشو سرکنگبين او از شکر
سنگ سرمه چونک شد
در
ديدگان
گشت بينايي شد آنجا ديدبان
اي خنک آن مرد کز خود رسته شد
در
وجود زنده اي پيوسته شد
ور پذيرايي چو بر خواني قصص
مرغ جانت تنگ آيد
در
قفص
که اشتهار خلق بند محکمست
در
ره اين از بند آهن کي کمست
بود بازرگان و او را طوطيي
در
قفص محبوس زيبا طوطيي
کان فلان طوطي که مشتاق شماست
از قضاي آسمان
در
حبس ماست
اين روا باشد که من
در
بند سخت
گه شما بر سبزه گاهي بر درخت
اين چنين باشد وفاي دوستان
من درين حبس و شما
در
گلستان
والله ار زين خار
در
بستان شوم
همچو بلبل زين سبب نالان شوم
شد پشيمان خواجه از گفت خبر
گفت رفتم
در
هلاک جانور
جانها
در
اصل خود عيسي دمند
يک زمان زخمند و گاهي مرهمند
چون نه اي سباح و نه دريايي
در
ميفکن خويش از خودراييي
چون قبول حق بود آن مرد راست
دست او
در
کارها دست خداست
جهل آيد پيش او دانش شود
جهل شد علمي که
در
منکر رود
ساحران
در
عهد فرعون لعين
چون مري کردند با موسي بکين
کر اصلي کش نبد ز آغاز گوش
لال باشد کي کند
در
نطق جوش
زين سخن گر نيستي بيگانه اي
دلق و اشکي گير
در
ويرانه اي
فعل را
در
غيب اثرها زادنيست
و آن مواليدش بحکم خلق نيست
روز دلها را از آن پر مي کند
آن صدفها را پر از
در
مي کند
پيشه و فرهنگ تو آيد به تو
تا
در
اسباب بگشايد به تو
در
نهان جان از تو افغان مي کند
گرچه هر چه گوييش آن مي کند
نک بپرانيده اي مرغ مرا
در
چراگاه ستم کم کن چرا
از کبد فارغ بدم با روي تو
وز زبد صافي بدم
در
جوي تو
خوش نشين اي قافيه انديش من
قافيه دولت توي
در
پيش من
ما چه باشد
در
لغت اثبات و نفي
من نه اثباتم منم بي ذات و نفي
تا که شيريني ما از دو جهان
در
حجاب رو ترش باشد نهان
تا که
در
هر گوش نايد اين سخن
يک همي گويم ز صد سر لدن
جمله عالم زان غيور آمد که حق
برد
در
غيرت برين عالم سبق
چون ننالم تلخ از دستان او
چون نيم
در
حلقه مستان او
ناخوش او خوش بود
در
جان من
جان فداي يار دل رنجان من
آستانه و صدر
در
معني کجاست
ما و من کو آن طرف کان يار ماست
اي که هر صبحي که از مشرق بتافت
همچو چشمه مشرقت
در
جوش يافت
صفحه قبل
1
...
2340
2341
2342
2343
2344
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن