نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
مختار نامه عطار
من خاک
در
توام، که خاک
در
تو
يک ذره به صد هزار جان بيش ارزد
در
راه تو جمله قدمها برسيد
تا هيچکسي
در
تو رسد يا نرسد
بي ياد تو دل چو سايه
در
خورشيد است
با ياد تو
در
نهايت اميد است
اي
در
هر دم دو صد جهان پرچاره
در
وادي جست و جوي تو آواره
جاروب
در
تو از محاسن کردم
تا
در
دوزخ موي کشانم نبري
نه
در
بتري نه
در
بهي مي ميرم
نه مبتدي و نه منتهي مي ميرم
صدري که ز هر دو کون،
در
بيشي بود
در
حضرت حق غرقه بي خويشي بود
آن حسن که
در
پرده غيبست نهان
وز پرتو اوست حسن
در
هر دو جهان
هر بيداري که
در
همه عالم هست
در
پرتو او خواب نمايد جمله
در
هر يک جزو فرض کن بسياري
تا
در
دل خود عالم کل يابي باز
در
يک صورت اگر نمي ياري ديد
پس
در
همه صورتي همي بين و خموش
در
حضرت حق، جمله ادب بايد بود
تا جان باقي ست،
در
طلب بايد بود
در
بند خيال غير يک ذره مباش
در
بحر ز خويش گم شو و قطره مباش
صد قرن اگر گام زني
در
ره او
چون
در
نگري نخستمين گام بود
آن سالک گرم رو که
در
شيب و فراز
چون شمع فرو گداخت
در
سوز وگداز
چون
در
نگريست پرده غيب بديد
يک ذره خيال غير
در
جان نگذاشت
در
قعر دل خود سفرم مي بايد
در
عالم کل يک نظرم مي بايد
عمري به اميد
در
طلب بنشستيم
در
فکرت کار روز و شب بنشستيم
راهي که
در
او هزار هشيار بسوخت
در
مستي خويش و بيخودي بسپرديم
در
عشق دل من چو پريشاني گشت
در
پاي آمد بي سر و ساماني گشت
روزي دو سه خانه
در
عدم بايد داشت
روزي دو سه
در
وجود هم بايد داشت
وان سيمرغي که عرش
در
سايه اوست
ما
در
پس کوه قاف قدرت ديديم
در
دريايي که آنست
در
سينه ما
جان رفته و تن بر سر آب افتاده
در
هر قدمي هزار عالم طي کرد
در
هر نفسي هزار فرسنگ برفت
عمري بزدم اين
در
و چون بگشادند
من خود ز درون،
در
برون مي زده ام
هر گاه که
در
پرده راز آيم من
در
گرد دو کون پرده ساز آيم من
ماييم بدين پرده بيروني
در
هر لحظه به صد گام دگرگوني
در
اکنون به جهان به جامه خوني
در
رفتيم به قعر بحر بي چوني
در
در
حلقه نيست هست چون زنجيري
در
هم افتاده وانچه افتاده منم
آن مرغ عجب
در
آشيان کي گنجد
وان ماه زمين
در
آسمان کي گنجد
آن دانه که
در
دل زمين افکندند
گر شاخ زند
در
دو جهان کي گنجد
گر درگه ما بسته شود
در
ره عشق
در
هر گامي هزار درگه داريم
در
محو دلم ز خويشتن ماند باز
در
توحيدم حجاب افتد آغاز
چندن که تو
در
خويش به عمري بروي
در
بي خويشي به يک نفس ما برويم
در
چشم تو صد هزار مهره ست، ولي
چون
در
نگري حقه تهي افتاده است
گر
در
هيچي مايه شادي و بقاست
ور
در
همه اي قاعده درد و بلاست
دلشاد مشو ز وصل اگر
در
طربي
دل تنگ مکن زهجر اگر
در
تعبي
تا چند به خود
در
نگري چنديني
در
هستي خود رنج بري چنديني
از پس منشين يکدم و
در
پيش مباش
در
بند رضاي نفس بد کيش مباش
چون مي نرسد به سرافرازي تو دست
سر
در
پايت به خواب
در
خواهم شد
عمري شب و روز
در
تفکر بوديم
سر گشته
در
آمديم و حيران رفتيم
سرگشته
در
اين دايره بي
در
و بام
ناآمده برقرار و نارفته به کام
گر جام جهان نماي مي جويي تو
در
صندوقي نهاده
در
سينه تست
دل را که هزار باره
در
خون کشمش
وقت است که
در
خطه بيچون کشمش
چون ذره ناچيز بود
در
سايه
چون کودک يک روزه بود
در
خورشيد
در
پرده کژ چند دوي از چپ و راست
در
پرده دل نشين که راهت آنجاست
هر خاصيت که
در
دو عالم نقد است
در
جوهر تو زان همه انموداري ست
امروز چنانکه جانت
در
جسم گم است
فردا جسم تو گم شود
در
جانت
هر روز، هزار ساله ره
در
خود رفت
تا
در
پس پرده خويش را باز شناخت
جانهاست
در
آن جهان بر انبار زده
تن هاست درين بر
در
و ديوار زده
صفحه قبل
1
...
232
233
234
235
236
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن