167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

خسرو نامه عطار

  • گل تر هند وي زلفش ببازي
    در آورده بدست ترکتازي
  • بنفشه سرگران از بس خرابي
    کشيده لاله در خارا عتابي
  • سراسر پيرهن در خون کشيده
    زبانها از قفا بيرون کشيده
  • لبالب آب دندان در برابر
    پياپي کرده جام مي سراسر
  • ز عکس باده، در جام گهردار
    شده سرمست صورتهاي ديوار
  • فروغ شمع بر جام اوفتاده
    بشب خورشيد در دام اوفتاده
  • شده در گوش مرغان صبوحي
    چو موسيقار قول بوالفتوحي
  • در آمد اکدشي دوشيزه ناگاه
    پريشان کرده مشک تازه برماه
  • يکي يوسف جمالي عود برداشت
    زبان در نغمه داود برداشت
  • بيک ره مطربان نام بردار
    نهادند آنچه دانستند در کار
  • زماني شور در آفاق افگند
    زماني پرده بر عشاق افگند
  • رگش از نيش، آوازي نکوداشت
    برگ در استخوان گيسوي اوداشت
  • بهم بودند دلخوش روزگاري
    وليکن در ميان نارفته کاري
  • زهي صنعتگري احسنت احسنت
    زهي در پروري احسنت احسنت
  • زن ناپارسا در خورد تيغست
    اگر روزي خورد روزي دريغست
  • زماني از گلش شکر چشيدي
    زماني تنگ شکر در کشيدي
  • بجوش آمد در آن اندوه رشکش
    کنارش گشت دريايي زاشکش
  • سپاهاني يکي بازارگان بود
    که در بازارگاني خرده دان بود
  • بوقت شام آمد در سپاهان
    توقف کرد شب تا صبحگاهان
  • شبانروزي نياسودند در راه
    چو دو پيکر جهان بگرفته برماه
  • بهر روزي در صندوق يکبار
    گشادندي بران درمانده کار
  • بدادند آن ستمگاران مسکين
    در آب تلخ دريا، جان شيرين
  • روان ميگشت در گرداب صندوق
    گهي ميشد بماهي گه بعيوق
  • بزد القصه بسيارش بزاري
    فگند آنگاه در چاهش بخواري
  • طلايه بي خبر در خواب مانده
    زغفلت برره سيلاب مانده
  • شبي نابوده خوش در زندگاني
    شبش خوش کرده نوروز جواني
  • چوشيدايي در ان ايوان هميگشت
    بيک يک خانه سرگردان هميگشت
  • خطي همچون زمرد گرد ماهي
    هزاران حلقه در زلف سياهي
  • نياسايم بعالم در زماني
    که تازان بي نشان يابم نشاني
  • بصحرا اسپ تازم راه جويم
    بدريا در نشينم ماه جويم
  • دلم مرغيست بي آرام مانده
    بحلق آويخته در دام مانده
  • شدند آن سروران يکسر سواره
    برفتن در گذشتند از ستاره
  • هميگشتند در کشتي روانه
    چو تيري ليک پيدا نه نشانه
  • هران گاهي که در گرداب بودي
    بگردش شيوه لبلاب بودي
  • بآخر در ميان راه تيره
    پديد آمد يکي هامون جزيره
  • درختان بود سردرسر کشيده
    بهم در رفته بردربر تنيده
  • فراوان صيد بايد کرد مارا
    که تازادي بود در خوردمارا
  • بياران گفت هرگز مرغزاري
    چنين خرم نديدم در بهاري
  • عروسان سپهر بوالعجب باز
    کشيده رويها در پرده راز
  • جوانمردان گهر چون بر گرفتند
    وزانجا راه هامون در گرفتند
  • بصد محنت چو زانجا در گذشتند
    بآب و مرغزاري برگذشتند
  • کشيده سر بسر در کوهسارش
    رسيده تا بگردون شاخسارش
  • برآمد چتر زراز کوه کشمير
    فگنده در سرافلاک زنجير
  • فراوان صيد در کشتي نهادند
    طريق باد بر کشتي نهادند
  • دلش در غم پريشاني فزوده
    زکار خود پشيماني نموده
  • زماني پاي در گل ميفتادي
    زماني دست بر دل مينهادي
  • چنان ده در جهان ديگر نبودي
    بترکستان ازان خوشتر نبودي
  • نداند ديد بي دردم زمانه
    ازين در درد ماندم جاودانه
  • چو ديدم در بساطت نقد عيني
    بگردانيم با هم کعبتيني
  • دويدند و گرفتندش بخواري
    در افگندنددر خاکش بزاري
  • بزودي خانه يي را در گشادند
    بسان حلقه، بندش برنهادند
  • دو خادم دشمن شهزاده بودند
    وزو در سختيي افتاده بودند
  • برسوايي فتاده در کشاکش
    ببردندش بسوي دار و آتش
  • بهم گفتند هرگز در جهاني
    نبيند کس نکوتر زين جواني
  • هنوزش خط مشکين نادميده
    جهان در خط کشيدش نا رسيده
  • بزير دار در ماندم بخواري
    بر آتش مي بسوزندم بزاري
  • منم با مادري مرده بزاري
    پدر غرقه شده در سوکواري
  • چو او نيلوفر بي آفتابست
    ببوي آشنا در زير آبست
  • برارد آب از درياي سينه
    کند در چشم همچون آبگينه
  • مگر آيي بکوي ناتواني
    بماند پاي تو در گل زماني
  • بفرخ گفت در بندست پايم
    وگرنه پيش خدمت با سرآيم
  • مگر ميرفت در بازار يکروز
    فتادش چشم بر ديدار فيروز
  • گل بيدل برون در نميشد
    بپيش خصم فرمانبر نميشد
  • کشيدندش بخواري تا بدرگاه
    بيفتاد آن سمنبر خوار در راه
  • بدان اي ماهرخ کامروز در راه
    بخدمت خواستم آمد بدرگاه
  • خدايي در خداوندي سزاوار
    رسولش عيسي خورشيد اسرار
  • سپاهي همچو دريا انجمن کرد
    جهاني در جهاني موجزن کرد
  • چو رفتم، گردهد اقبال ياري
    بريزم در زمين خونش بخواري
  • شبي مانند روز رستخيزي
    فتاده هر گروهي در گريزي
  • نفير ارغنون در گوش ميرفت
    خرد يکبارگي از هوش ميرفت
  • در آنوقت زوال و گرمگاهي
    زوال آمد برن آن پادشاهي
  • هران گل کان بماند ناشکفته
    بغنچه در زناجنسان نهفته
  • بسالاري مفوض شد ولايت
    که واقف بود در کار ولايت
  • گرفتش در کناروخوش بخنديد
    ز سرتا پاي او يکسر ببوسيد
  • بدينسان تاکه شد بسيار سالش
    نيامد هيچ نقصان در کمالش
  • فتادند از عقبشان در بيابان
    بران اسپان چون ديوان شتابان
  • نخواهم جان شيرين در جواني
    ز مرگ تلخ تواي زندگاني
  • کنونم در جهان کاري نماندست
    زمن تا مرگ بسياري نماندست
  • فروشد آفتاب او در ايوان
    برآمد ناله از ايوان بکيوان
  • اگر در خواب دنيا خفته ماني
    بروز رستخيز آشفته ماني
  • تو پنداري که در کار خدايي
    تو پيوسته پرستار هوايي
  • چو ما هستيم مشتي نو مسلمان
    براورديم انگشتي در ايمان
  • مختار نامه عطار

  • قومي زمحال در جنون افتادند
    قومي ز خيال سرنگون افتادند
  • چون بسيارست ضعف در ايمانت
    هرگز نبود حديث مرگ آسانت
  • چون خواهد بود در کمين افتادن
    برخاستنت زيرترين افتادن
  • در آرزوي چشمه حيوان مردم
    وز استسقا درين بيابان مردم
  • يکتا بودم دوتائي افتاد مرا
    در سلطاني گدائي افتاد مرا
  • زلفت خواهم ازانکه در مي بايد
    ديوانگي مرا چنان زنجيري
  • در فقر دلم عزم سياهي دارد
    قصد صفتي نامتناهي دارد
  • مصيبت نامه عطار

  • صد هزاران پر طاوسي تراست
    در مقام قدس قدوسي تراست
  • بعد ازان در ناتواني اوفتاد
    مردن او را زندگاني اوفتاد
  • صوفئي نتوان بکسب اندوختن
    در ازل آن خرقه بايد دوختن
  • تو نمازي دار دايم سوخته
    تا در افتد آتشت افروخته
  • سالک اسراف کرده در طلب
    پيش اسرافيل آمد جان بلب
  • ابروي او در کژي طاق آمده
    راستي محراب عشاق آمده
  • گفت روزي شبلي افتاده کار
    در بر ديوانگان شد سوکوار
  • پرده عصمت ز من برداشتي
    در غريبي بي دلم بگذاشتي
  • گر تراگويم چه ميسازي مرا
    در بلاي ديگر اندازي مرا
  • در چنين صحرا گرفتار بلا
    اين چنين گرگيم بايد آشنا
  • سايه مي افکند قحطي سهمناک
    خواستند افتاد خلقي در هلاک