نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان سلمان ساوجي
در
کوي خرابات گرم کشته بيابي
رو خون من از ساغر و پيمانه طلب کن
مقصود درين ره به تصور نتوان يافت
برخيز و قدم
در
نه و مردانه طلب کن
سر سخن عشق تو
در
سينه سلمان
گنجي است نهان گشته ز ويرانه طلب کن
غنچه مستور
در
بستان ورق را باز کرد
عارفا از نام مستوري ورق را باز کن
راستي بستان مقام دلنوازست اين زمان
خوش نوايي
در
مقام دلنواز آغاز کن
درد محبتي اگرت
در
درون بود
زنهار جز به داغ جبينش دوا مکن
زلف را يک بارگي بربند دست
در
ستم با خويشتن يارش مکن
دوش
در
بحر غمت غوطه زنان مي گفتم:
چيست تدبير من و واقعه هايل من؟
تا خيالت آشناي مردم چشم من است
هر شبي
در
موج خون است آشناي چشم من
اي درد عشق دل شکنت، آرزوي من
عشق است عادت تو و
در
دست خوي من
در
خويش ره نداد دلم هيچ صورتي
غير خيال دوست که گفت آشناست اين؟
عمريست تا نشسته ام اي دوست بر درت!
نگذشت بر دلت که برين
در
چراست اين؟
سر
در
رهش نهادم و گفتم: قبول کن!
گفتا: چه مي کنم که محل بلاست اين؟
باز مي افکند آن زلف کمند افکن او
کار آشفته ما را همه
در
گردن او
آهن سرد چه کوبم؟ که دم آتشيم
نکند هيچ اثر
در
دل چون آهن او
گر سر من رفت
در
سوداي عشق گو: برو
بر سرم پاينده بادا سايه بالاي تو
در
فشانيست که کردست درين ره سلمان
مرد بايد که سخن گويد از ادراک او
در
همه حالتي خوش است آري
ذوق مستي، وي الستي به
در
هوا تيزرو مشو، چون برق
که درين ره چو باد سستي به
رهروان را چو باد
در
ره مهر
نادرستي زين درستي به
از گوشه بسي گوشه نشين را که ببيني
در
ميکده ها چشم سياه تو کشيده
دل
در
هواي زلفت مجنون رود مسلسل
جان از خيال رويت شيدا بود هميشه
آباد چون بماند آن دل که
در
سوادش
از ترک تاز چشمت يغما بود هميشه؟
تا
در
کنارم آيد يک روز چون تو دري
از خون کنار سلمان دريا بود هميشه
بگريست به خون جگر و زار بناليد
در
نامه چو شد خامه ز حال دلم آگه
صفحه قبل
1
...
2335
2336
2337
2338
2339
...
6717
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن