167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان سلمان ساوجي

  • در کوي خرابات گرم کشته بيابي
    رو خون من از ساغر و پيمانه طلب کن
  • مقصود درين ره به تصور نتوان يافت
    برخيز و قدم در نه و مردانه طلب کن
  • سر سخن عشق تو در سينه سلمان
    گنجي است نهان گشته ز ويرانه طلب کن
  • غنچه مستور در بستان ورق را باز کرد
    عارفا از نام مستوري ورق را باز کن
  • راستي بستان مقام دلنوازست اين زمان
    خوش نوايي در مقام دلنواز آغاز کن
  • درد محبتي اگرت در درون بود
    زنهار جز به داغ جبينش دوا مکن
  • زلف را يک بارگي بربند دست
    در ستم با خويشتن يارش مکن
  • دوش در بحر غمت غوطه زنان مي گفتم:
    چيست تدبير من و واقعه هايل من؟
  • تا خيالت آشناي مردم چشم من است
    هر شبي در موج خون است آشناي چشم من
  • اي درد عشق دل شکنت، آرزوي من
    عشق است عادت تو و در دست خوي من
  • در خويش ره نداد دلم هيچ صورتي
    غير خيال دوست که گفت آشناست اين؟
  • عمريست تا نشسته ام اي دوست بر درت!
    نگذشت بر دلت که برين در چراست اين؟
  • سر در رهش نهادم و گفتم: قبول کن!
    گفتا: چه مي کنم که محل بلاست اين؟
  • باز مي افکند آن زلف کمند افکن او
    کار آشفته ما را همه در گردن او
  • آهن سرد چه کوبم؟ که دم آتشيم
    نکند هيچ اثر در دل چون آهن او
  • گر سر من رفت در سوداي عشق گو: برو
    بر سرم پاينده بادا سايه بالاي تو
  • در فشانيست که کردست درين ره سلمان
    مرد بايد که سخن گويد از ادراک او
  • در همه حالتي خوش است آري
    ذوق مستي، وي الستي به
  • در هوا تيزرو مشو، چون برق
    که درين ره چو باد سستي به
  • رهروان را چو باد در ره مهر
    نادرستي زين درستي به
  • از گوشه بسي گوشه نشين را که ببيني
    در ميکده ها چشم سياه تو کشيده
  • دل در هواي زلفت مجنون رود مسلسل
    جان از خيال رويت شيدا بود هميشه
  • آباد چون بماند آن دل که در سوادش
    از ترک تاز چشمت يغما بود هميشه؟
  • تا در کنارم آيد يک روز چون تو دري
    از خون کنار سلمان دريا بود هميشه
  • بگريست به خون جگر و زار بناليد
    در نامه چو شد خامه ز حال دلم آگه