نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان اشعار منصور حلاج
که
در
عالم نمي بينم بجز يار
و ما في الدار غيرالله ديار
کجا
در
چشم من آيند اغيار
چو با عشق تو يار غار گشتم
چو حلقه پيش
در
خود را بمانده
نديدم خلوت اسرار گشتم
که
در
عالم نمي بينم بجز يار
و ما في الدار غيرالله ديار
جهان را زندگي از تست زيرا
همه عالم تن و
در
وي تو جاني
ز خود فاني شو اي دل
در
ره عشق
که تا يابي بقاي جاوداني
که
در
عالم نمي بينم بجز يار
و مافي الدار غيرالله ديار
بده امروز جام ديگر ايدوست
که از دردي دردت
در
خمارم
مرا اي عشق برگير از ميانه
که تا دلدار آيد
در
کنارم
که
در
عالم نمي بينم بجز يار
و مافي الدار غيرالله ديار
که
در
عالم نمي بينم بجز يار
و ما في الدار غيرالله ديار
قدم سازند از سر عاشقانت
در
آن راهي که پايانش تو باشي
خليل الله زاتش کي هراسد
چو
در
آتش نگهبانش تو باشي
هميشه عاقبت محمود باشد
در
آن کاري که سامانش تو باشي
چو جانان خلوتي
در
جان گزيند
دلا بايد که دربانش تو باشي
که
در
عالم نمي بينم بجز يار
وما في الدار غيرالله ديار
در
طريق وفا ز روي صفا
جان کن ايثار اگر وفا داري
دفتر درد عشق را کافي است
در
هدايه از او روايت نيست
دامن عشق گير
در
ره دوست
که جز او رهبر هدايت نيست
زان مصاحف که سر عشق
در
اوست
سوره يوسفي يک آيت نيست
کي شناسي رموز ما اوحي
گر
در
آيت ترا درايت نيست
هر دم از درد او بنال حسين
در
ره دوستي شکايت نيست
سينه مشکوة و دل زجاجه اوست
نور عشق رخت
در
او مصباح
چون بدان بحر آشنا گشتي
بکش از تن لباس
در
توئي
نه فلک را حباب بشمارم
در
چنين بحر بيکران که منم
بسته باشد هميشه راه فنا
در
چنين ملک جاودان که منم
اي معاني شناس نيست بديع
گر بگويم
در
اين بيان که منم
هم تو
در
خود جمال ما بنگر
که تو آئينه مصفائي
در
مقاميکه نفي و اثباتست
ما همه لاي محض و الا تو
مثنوي معنوي
کز نيستان تا مرا ببريده اند
در
نفيرم مرد و زن ناليده اند
در
غم ما روزها بيگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
در
نيابد حال پخته هيچ خام
پس سخن کوتاه بايد والسلام
گر بريزي بحر را
در
کوزه اي
چند گنجد قسمت يک روزه اي
کوزه چشم حريصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر
در
نشد
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه
در
رقص آمد و چالاک شد
بود شاهي
در
زماني پيش ازين
ملک دنيا بودش و هم ملک دين
مرغ جانش
در
قفص چون مي طپيد
داد مال و آن کنيزک را خريد
آن يکي خر داشت و پالانش نبود
يافت پالان گرگ خر را
در
ربود
شه طبيبان جمع کرد از چپ و راست
گفت جان هر دو
در
دست شماست
هر که درمان کرد مر جان مرا
برد گنج و
در
و مرجان مرا
هر يکي از ما مسيح عالميست
هر الم را
در
کف ما مرهميست
رفت
در
مسجد سوي محراب شد
سجده گاه از اشک شه پر آب شد
چون به خويش آمد ز غرقاب فنا
خوش زبان بگشاد
در
مدح و دعا
آن خيالي که شه اندر خواب ديد
در
رخ مهمان همي آمد پديد
گفت معشوقم تو بودستي نه آن
ليک کار از کار خيزد
در
جهان
بي ادب تنها نه خود را داشت بد
بلک آتش
در
همه آفاق زد
مايده از آسمان
در
مي رسيد
بي شري و بيع و بي گفت و شنيد
زان گدارويان ناديده ز آز
آن
در
رحمت بريشان شد فراز
هر که بي باکي کند
در
راه دوست
ره زن مردان شد و نامرد اوست
قصه رنجور و رنجوري بخواند
بعد از آن
در
پيش رنجورش نشاند
صفحه قبل
1
...
2334
2335
2336
2337
2338
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن