167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان اشعار منصور حلاج

  • در نامه مجنون تا از نام من آغازند
    زين بيش اگر بردم سر دفتر دانائي
  • گر زندگيم خواهي بر من نفسي در دم
    من مرده صد ساله تو جان مسيحائي
  • غلط ميکنم ما و تو خود کجاست
    در آنجا که اي جان تنها توئي
  • بزن آتش اي عشق در ما و من
    که ما جمله لائيم والا توئي
  • ز هر ذره جلوه دهي حسن خويش
    که در ديده پيوسته بينا توئي
  • سوي من شه نشان کرد جنيبت روان
    کرد در اقليم جان غارت سلطانئي
  • عالم ز عشق تو همه در شورشند و تو
    هيچ التفات جانب عالم نميکني
  • آن شد که در مقابل رخسار و قامتت
    وصف لطافت گل و شمشاد کردمي
  • عالم چو از تطاول زلف تو در هم است
    حال مرا چگونه بود استقامتي
  • ايکاش در هواي تو من خاک گشتمي
    باري ز ننگ هستي خود پاک گشتمي
  • اي کاش در شکارگهت صيد بودمي
    تا يک نفس مصاحب فتراک گشتمي
  • ز چشم مردم صورت پرست پنهاني
    وليک در نظر اهل دل هويدائي
  • تو با چندين نشانيها ز چشم خلق پنهاني
    ولي در عين پنهاني بر عارف هويدائي
  • بهر که مينگرم تخم خير ميکارد
    چو من نديده کسي در جهان تبه کاري
  • منم که در همه عالم نديده است کسي
    چو من بدست هوا و هوس گرفتاري
  • دريغ عمر عزيزم که ميشود ضايع
    در آرزوي وصال بت جگر خواري
  • بهيچ يار مده دل حسين و رنج مکش
    که نيست در همه عالم بکام دل ياري
  • کنج دل حسين نشد جاي هيچکس
    مانند گنج در دل ويران ما توئي
  • به پيش قد تو چون سرو پاي در گل ماند
    چگونه با تو کند دعوي سرافرازي
  • از خسته دلان وه که چه فرياد برآيد
    ناگه تو اگر از در عشاق درآئي
  • جان من خسته بدان غمزه فتان کردي
    دل من بسته در آن طره پرچين داري
  • در روز حشر مست برآيد حسين اگر
    نوشد ز لعل تو مي صافي بيغشي
  • اي در اقليم معاني زده کوس شاهي
    بنده امر و مطيع تو ز مه تا ماهي
  • کبر و ريا نميکنم بر در کبرياي او
    عزت و سرفرازيم مسکنت است و خوارئي
  • من باميد لطف تو آمده ام به پيش در
    بدرقه طريق من هست اميدوارئي
  • تا ز حسن خويش عکسي در جهان انداختي
    عاشقان را آتش اندر خانمان انداختي
  • تا شناسد مر ترا در هر لباسي چشم جان
    خلعت درد طلب بر دوش جان انداختي
  • بحر وحدت را تموج داده از بهر ظهور
    در تلاطم زان رشاش بي کران انداختي
  • تا جمال وحدت از اغيار باشد مختفي
    صورت امواج کثرت در ميان انداختي
  • در معني و کف صورت از اين درياي ژرف
    رقت جوشيدن هويدا و نهان انداختي
  • اصل وحدت از تموج کي شود زايل وليک
    هر زمان کوتاه بين را در گمان انداختي
  • کرده ترک عشق را سرلشگر خيل وجود
    رسم عادت در اقاليم روان انداختي
  • بي روي زرد و سوز درون و سرشک لعل
    در جمع اهل دل نشوي شمع محفلي
  • من و توئيم يکي در مقام وحدت عشق
    بصورت ارچه منم ديگر و تو هم دگري
  • ايمرغ سدره منزل بگشاي بال و بر پر
    زين خارزار صورت در گلشن معاني
  • يارب چه عيش باشد در گلشني نشستن
    کايمن بود بهارش از آفت خزاني
  • براي ديدن حسن تو ديده ميبايد
    وگرنه در همه اشيا بحسن پيدائي
  • خرم از درد توام زانرو که درمانم توئي
    رفتي از چشمم ولي پيوسته در جانم توئي
  • جان من هنگام خاموشي چو جاني در دلم
    وقت ناله چون نفس همراه افغانم توئي
  • در پس هر پرده آنکو فتنه ها انگيختي
    گرچه پنهان ميکني پيدا و پنهانم توئي
  • بيمار خويش را ز لب روح بخش خويش
    در ده شفا که عيسي دوران عالمي
  • گر در نظم من شودت گوشوار جان
    مي زيبدت که شاه سخندان عالمي
  • دست در زن بشوق دوست که اوست
    بهر معراج اهل عشق براق
  • دل من در قمارخانه عشق
    بيکي ضربه هر چه داشت بباخت
  • پيش صراف عشق قلب بود
    دل که در بوته بلا بگداخت
  • عالمي بنده شهي است که او
    علم عشق در جهان افراخت
  • در هواي هويتش جولان
    کند آن کس که اسب همت تاخت
  • خانه دل ز غير خالي کن
    تا در او روي دلستان بيني
  • داغها دارد از تو مه در دل
    زانکه بازار او شکست از تو
  • خرم آن دل که در کشاکش عشق
    نيست گردد ز خويش و هست از تو