167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان اشعار منصور حلاج

  • در روضه فردوس اگر ديدار بنمائي دمي
    بينند اهل معرفت آنرا کم از کاشانه
  • تا کي پي سودائيان زنجير جنباني حسين
    خود لايق زنجير تو کو در جهان ديوانه
  • اي آنکه در ديار دلم خانه کرده اي
    گنجي از آنمقام بويرانه کرده اي
  • در آرزوي لعل شکر بار خويشتن
    چشم مرا خزينه دردانه کرده اي
  • از گلشن وصالش باد ار برد نسيمي
    از شرم آب گردد گل در گلاب خانه
  • گفتم که ساز خانه در چشم من چو مردم
    گفتا کسي بسازد بر روي آب خانه
  • تا آفتاب تابان از بام و در درآيد
    خواهد حسين کو را گردد خراب خانه
  • جان حسيني و دل عشاق برده اي
    تا در حصار نغمه شهناز کرده اي
  • از نامرادي من بيچاره فارغي
    چون تو مراد خويش در آغوش کرده اي
  • آرزومندان ديدار تو از سيلاب اشگ
    کشتي هستي خود در موج طوفان يافته
  • خضر در ظلمات عمري جست آب زندگي
    عاشقان از خاک کويت آب حيوان يافته
  • قاصدان کعبه کوي تو در وادي شوق
    سندس و استبرق از خار مغيلان يافته
  • اگر در وادي اقدس نداي قدس ميجوئي
    چو موسي بايدت کردن بجان دهسال چوپاني
  • که تا در عالم وحدت براي جلوه جاهت
    همه روح القدس خواهد زدن کوس سليماني
  • ظلال عالم صورت حجاب شمس کبري شد
    مبين در سايه تا بيني که تو مهر درخشاني
  • طواف کعبه صورت ميسر گر نميگردد
    بيا در کعبه معني دمي جو فيض دياني
  • بخلوتخانه وحدت چو او در صدر بنشيند
    کجا تمکين کند هرگز ملايک را بدرباني
  • گزيده گوشه فقر است و اندر عين درويشي
    گدايان در خود را دهد ملک جهانباني
  • چو در ميدان لاهوتي بود هنگام جولانش
    براي مرکبش سازند نعل از تاج خاقاني
  • براق برق جنبش را چو در ميدان برانگيزي
    کمينه جاي جولانش ز اوج آسمان بيني
  • گر تو روي دل خود آينه سيما بيني
    چهره دوست در آن آينه پيدا بيني
  • سر موئي اگر از سر هويت داني
    دوست را در همه آفاق هويدا بيني
  • سوي وحدت نظري کن بکمال اخلاص
    تا در او اسم و صفت عين مسمي بيني
  • واحدي در همه اعداد چنان سياريست
    سريان احد اندر همه اشيا بيني
  • وعده يسر پس از عسر بود در قرآن
    طلعت نوروز بعد از شب يلدا بيني
  • در هواهاي هويت به پر عشق بپر
    کآشيان برتر ازين عرش معلا بيني
  • منتهاي سفر روح قدس را در سر
    گاه معراج دلت پايه ادني بيني
  • در نه قدم بباديه شوق چون جمال
    گر بر جمال کعبه مقصود عاشقي
  • اندر فضاي گلشن جانست مسکنت
    در تنگناي گلخن صورت چه لايقي
  • شاهان نهاده رخ بسم اسب از شرف
    تو از خري فتاده بصف در بيادقي
  • با هيچکس مواصلت اندر جهان مجوي
    کز هر چه هست در همه عالم مفارقي
  • قطع علايق است کليد در بهشت
    طوبي لک ار نه بسته بند علايقي
  • تا همچو سايه بر در او گشته اي مقيم
    مانند آفتاب جهانتاب شارقي
  • از روي فضل مفخر اهل مدارسي
    در حسن خلق رهبر اهل خوانقي
  • در وادي مقدس قدوسيان غيب
    علمت کشد بجودي و حکمت شوايقي
  • زان سر که در سرادق غيب است سر آن
    ما را چو محرم حرم آن سرادقي
  • در کام جان خسته دلان ريز جرعه اي
    زان خمر بي خمار که هر لحظه ذائقي
  • پرده ها انگيختي بر خلق بهر احتجاب
    در پس هر پرده ديدم شاهد پنهان توئي
  • فرخنده زماني که تو ديدار نمائي
    فرخ نفسي کز در عشاق درآئي
  • در پيش تو جانباختن و سوختن اي جان
    زان به که بسوزد دلم از داغ جدائي
  • عار آيدم از سلطنت ملک دو عالم
    گر بر در تو باشدم امکان گدائي
  • اگر سلطانيت بايد بيا درويش اين در شو
    که سلطاني ست درويشي و درويشي ست سلطاني
  • اگر آتش فرو گيرد همه آفاق عالم را
    سمندروار اي عاشق در آتش رو بآساني
  • الا اي طاير قدسي در اين گلشن چه ميپوئي
    مگر يادت نمي آيد ز گلشنهاي روحاني
  • دلا در بوته عشقش دمي بگداز و صافي شو
    که نقد قلب نستانند صرافان رباني
  • عشق را سرمايه اي داده ز حسن دلبران
    شورش و آشوب در کون و مکان انداختي
  • بوئي از گلزار لطف خويش بخشيدي بگل
    غلغلي در بلبلان بوستان انداختي
  • داده وحدت را ظهور اندر جلابيب صور
    نام کثرت در ميان اين و آن انداختي
  • لب فرو بستم ز اسرارت ولي از جرعه اي
    بيخودم کردي و آخر در زبان انداختي
  • از محبت شعله اي افروختي وز پرتوش
    شعله در جان حسين ناتوان انداختي