167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان اشعار منصور حلاج

  • الا اي طاير سدره نشيمن
    چرا کردي در اين کاشانه مسکن
  • چو جغد اي طاير قدسي نشايد
    بسر بردن در اين ويرانه گلخن
  • چو در جنگ آمدي با نفس و شيطان
    بچنگ آور ز حکمت تيغ و جوشن
  • که در شرح معاني و بديعش
    زبان عقل کل گشته است الکن
  • بچشم همت من مي نمايد
    سپهر و هرچه در وي نيم ارزن
  • مرا در نفي کلي محو گردان
    خلاصم ده ز احوال لم و لن
  • از ايرا در همه اطراف گيتي
    مرا بدتر ز من کس نيست دشمن
  • در نورد اين فرش خاکي را که هنگام عروج
    هست مرغ همتت را عرش کمتر آشيان
  • گر بخلوتخانه وحدت ترا باري بود
    خويشتن چون حلقه باري از درونشان در نشان
  • از نويد عاطفت والله يدعوا گوش کن
    تا ترا رضوان شود در روضه کمتر ميزبان
  • گر غبار بندگي سازي طراز آستين
    بر در قربت تواني گشت خاک آستان
  • نفس چون در ملک خورسندي برافرازد علم
    خسروش خاسر نمايد هم بود طاغي طغان
  • تا ز خاکپاي تو روشن شده چشم حسين
    جز تو در عالم نديده ديده بيناي من
  • از باده دوشينت بس بيخبريم اي جان
    وز شکر شيرينت در شور و شريم اي جان
  • با کس حديث عشق تو گفتن نمي توان
    دريست در عشق که سفتن نمي توان
  • در دل هواي يار نيارم نگاهداشت
    مهري درون ذره نهفتن نمي توان
  • در راه وحدت اي شمن زنار شد هستي من
    شمشير سبحاني بزن تا بگسلد زنار من
  • هزار کس چو حسين آمدند بر در تو
    دمي ز خانه برون شو براي اهل درون
  • حسين اگر قدمت ثابتست در ره عشق
    هزار زخم بخور از حبيب و آه مکن
  • گوشوار جان کند از در الفاظ حسين
    گر رسد شعرت بگوش شاه معني دان من
  • لعلت حيات ميدهد اي دوست باک نيست
    گر غمزه تو سعي کند در هلاک من
  • در عشق تست جامه جانم هزار چاک
    گر خلق بنگرند گريبان چاک من
  • اي عشق توئي عاشق در کسوت معشوقي
    هم وامق شيدائي هم دلبر عذرا تو
  • باک کي دارد ز کشتن در ره عشقش حسين
    نيست جز مردن مراد عاشقان پاک او
  • پاي خيال سست شد در طلب وصال تو
    کاش بخواب ديدمي يکنفسي خيال تو
  • آتش جان خاکيان نفخه بي نيازيت
    آب رخ هوائيان خاک در سراي تو
  • اي که در ظاهر مظاهر آشکارا کرده اي
    سر پنهان هويت را هويدا کرده اي
  • تا بود در واحديت مراحد را فتح باب
    از تجلي اولا مفتاح اسما کرده اي
  • از مقام علم مطلق آمده در جمع جمع
    کششف سرقاب قوسين او ادني کرده اي
  • در مجال جلوه داده آفتاب ذات را
    زو همه ذرات ذريات پيدا کرده اي
  • در خلافت تا نماند مر ملايک را خلاف
    بر رموز علم الاسماش دانا کرده اي
  • از سر غيرت که تا غيري نيارد ديدنت
    پس بچشم خويشتن در خود تماشا کرده اي
  • در ميان ظاهر و باطن فکنده وصلتي
    نام ايشان ظاهرا مجنون و ليلي کرده اي
  • بهر اظهار کمال سطوت سلطان عشق
    عاشق و معشوق را در عشق يکتا کرده اي
  • در خرابات خرابي صفات بوالبشر
    از نعوت ايزدي عيش مهنا کرده اي
  • در هواي آفتاب ذات تو ديده ظهور
    آنچه از ذرات ذريات پيدا آمده
  • شمس در هر ذره ميتابد ولي خفاش را
    ضعف ديده پرده خورشيد رخشا آمده
  • پرتوي از مهر آن مهري که داري در کتف
    غيرت اعجاز صاحب کف بيضا آمده
  • قصر قدرت را چو معمار قدر آراسته
    صد هزاران کسر از او در طاق کسرا آمده
  • در حديبيه پس از رجعت بصد نصر و ظفر
    فتح خيبر از پي تصديق رويا آمده
  • کنج ويران جاي گنج آمد از آن مهر ترا
    در دل ويران من پيوسته مأوي آمده
  • خلقي ميان صومعه از انتظار سوخت
    تو روي در کشيده ببازار آمده
  • در هر چه هست پرتو نور وجود تست
    خود غير تو کجا است پديدار آمده
  • در ذات آفتاب نباشد تعددي
    آفاق از او اگر چه پر انوار آمده
  • چندين هزار خانه و يک نور بيش نيست
    ليک اختلاف از در و ديوار آمده
  • اصل عدد بغير يکي نيست در شمار
    گر چه ز روي مرتبه بسيار آمده
  • جز واحد ارچه نيست بتحقيق در عدد
    اعداد بيشمار بتکرار آمده
  • يک بحر در حقيقت و امواج مختلف
    وان موج هم ز بحر گهربار آمده
  • در اختلاف صورت اگر ميکني نظر
    پيش تو يار نيست جز اغيار آمده
  • اين عشق شورانگيز چون آشنا کند عقل
    بي آشنا شوي تو در بحر بيکرانه