167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان سلمان ساوجي

  • خرقه سالوس بر خواهم کشيد از سر ولي
    ترسم اين زنار گبري در ميان رسوا شود
  • در سرم هست که خاک کف پاي تو شوم
    من برينم، مگرم بخت موافق نشود
  • در گل تيره ما گشت نهان خورشيدي
    روي خورشيد به گل چون بتوانم اندود
  • جز سرشک لاله رنگم در نمي آيد به چشم
    کو نشاني زان عذار ارغواني مي دهد
  • نرگسش در عين مستي دم به دم چشم مرا
    ساغري از خون لبالب، دوستگاني مي دهد
  • زخم شمشير تو راميرم که در هر ضربتي
    جان سلمان را حيات جاوداني مي دهد
  • مرا از آينه سخت روي سخت آيد
    که در برابر روي تو روي بنمايد
  • سر مرا ز سعادت به دولت عشقت
    جز آستان درت هيچ در نمي يابد
  • در آن مجلس که چشم يار جام حسن گرداند
    کسي گر باده پيمايد حقيقت باد پيمايد
  • در جان هر که گيرد از سوز عشق آتش
    با سوختن چو شمعش، اول زسر برآيد
  • آتش فتاد در من، هان روشنايي از من
    از من نعوذبالله، دودي اگر برآيد
  • در صبر کوش سلمان کين کار عشق جانان
    کار دلست و هرگز کي بي جگر برآيد
  • در ملک فقر دارد، درويش پادشاهي
    قانع به هر چه باشد، راضي به هر چه آيد
  • نامم به زبان بردن، گيرم که نمي شايد
    در نامه اگر باشد، سهوالقلمي شايد
  • مرا که نقش خيال تو در درون آيد
    عجب مدار ز اشکم که لاله گون آيد
  • وثاق توست درونم، نمي دهد دل بار
    که جز خيال تو غيري در اندرون آيد
  • حديث زلف چو زنجيرت ار کند سلمان
    به هيچ در سخني کز سر جنون آيد
  • من گرفتم که زعشق تو حکايت نکنم
    چه کنم کز در و ديوار فغان مي آيد؟
  • امروز نيست در سر سلمان حديث عشق
    کايزد مرا و عشق تو را با هم آفريد
  • فتح رفيق کليد، داني سلمان چراست؟
    کز بن دندان کند، خدمت در چون کليد
  • وين همان بلبل خوش گوست که در باغ وصال
    سالها برگل رخسار شما مي ناليد
  • روز رخسار تو شد در شب زلفت پيدا
    صبحدم فاتحه اي خواند و بران روي دميد
  • پاي من در سرکوي تو نياورد مرا
    که مرا رغبت موي تو به زنجير کشيد
  • در همه بحري دهند، جان به اميد کنار
    ليک درين بحر ما، نيست کناري پديد
  • قصه اين دل ديوانه درازست و مپرس:
    که در آن سلسله زلف پريشان چه کشيد؟