نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.11 ثانیه یافت شد.
ديوان اشعار منصور حلاج
قفل
در
ما بستي و پندار تو ديديم
با خويش مشو بسته که ما جمله کليديم
مفتاح ترا نيست
در
اين باب فتوحي
کشاف ترا لايق اين کشف نديديم
در
هستي ما آتش عشقش چو درافتاد
از بستگي بند بيکبار رهيديم
تا وصله اقبال بدوزيم ز وصلش
در
عشق بسي خرقه ناموس دريديم
حاصل همه اين است که اي يار
در
اين راه
پيوسته بياريم چو از خويش بريديم
گفتي بغير منگر گر طالب حبيبي
والله که
در
دو گيتي غير از تو من ندانم
چون هيچکس نشاني با خود نيافت از تو
در
جستن نشانت از خويش بي نشانم
مرا گويند کآرام دل از ديدار ديگر جو
معاذالله که
در
عالم دلارامي دگر دانم
قطره هائيم جدا گشته ز بحر احدي
غوطه
در
بحر خوريم و همه دردانه شويم
از آنزمان که غلام کمينه تو شديم
حسين وار
در
اقليم عشق سلطانيم
در
مصر عشق طوطي شيرين سخن منم
تا طعمه جو ز لعل شکر بار او شوم
ياري که
در
زمانه بخوبيش يار نيست
هست آرزوي خام که من يار او شوم
در
چشم من چو خار نمايد گل چمن
بي تو ز بوستان بسوي دوستان روم
در
هر طرف گلي است هوا جوي بلبلي
من بلبلي نيم که بهر گلستان روم
جانم نشانه ساز و
در
او تير غم نشان
باشد بدين نشانه بر بي نشان روم
تا بر محک عشق نمائيم کم عيار
در
بوته بلاي تو عمري گداختيم
از مصر تاختن به يکي تاختن رسيد
اسبي که
در
طريق هواي تو تاختيم
تا يار
در
ديار دل ما نزول کرد
شمشير منع بر سر اعيار آختيم
گفتا چو سوخت عود دل از عشق ما حسين
ما
در
کنار خويش چو چنگش نواختيم
در
دار ضرب کبريا از عشق جويم کيميا
مس وجود خويش را بگدازم آنگه زر کنم
ساقي بزم خاص شه آمد که خماري کنم
در
دور اين ساقي چرا دعوي هشياري کنم
بهر نثار پاي خيال تو روز و شب
پر
در
و گوهر است مرا درجهاي چشم
از اشک سرخ و چهره زردم فسانه شد
رازي که
در
دل از همه مستور داشتم
روز و شب
در
هوس نقش گل رخسارت
خانه ديده بگلگونه منقش دارم
در
نامه حديث دل درويش نويسم
يا قصه سوز جگر خويش نويسم
ترسم که کند دشمن من طعنه ات اي دوست
در
نامه اگر نام ترا پيش نويسم
سينه پرداخته از غير ز غيرت آنگاه
در
حريم حرمت محرم راز آمده ايم
طاق ابروي تو طاق است بخوبي زانرو
تا
در
آن طاق چو زاهد بنماز آمده ايم
دانسته ايم ما که سهي سرو را برست
چون قد دلفريب تو
در
برگرفته ايم
از خيال قد چون سرو و رخ گل رنگت
راستي
در
نظر آراسته باغي دارم
چون تو
در
انجمن آئي مه تابان چکنم
پيش خورشيد چه پرواي چراغي دارم
نبودم يکنفس طاقت که چشم از يار بربندم
کنون
در
خواب اگر بينم خيال دوست خورسندم
از بهر شرف خاک قدمهاش چو سرمه
در
چشم جهان بين خود انباشته بودم
اي حکيم از پي آزادي ما رنجه مشو
زانکه
در
داغ غم عشق گرفتار خوشيم
در
علاج دل بيچاره ما رنج مبر
که چو چشم خوش او خسته و بيمار خوشيم
سرگشته
در
اين باديه تا چند بپوئيم
اي کعبه مقصود ترا از که بجوئيم
گر
در
حرمت محرم اسرار نباشيم
باري نه بس است اين که گداي سر کوئيم
در
دين وفا سجده ما نيست نمازي
تا چهره بخون دل آشفته نشوئيم
بجور روي نه پيچم ز آستانه يار
که سالهاست که سر بر
در
رضا دارم
ز گرد کبر و ريا دامن دل افشاندم
که روي
در
حرم خاص کبريا دارم
در
آن اميد که روزي وصال دريابم
گذشت عمر گرامي بجستجوي توام
در
آرزوي تو عمرم گذشت همچو حسين
هنوز واله و شيدا از آرزوي توام
عمريست که
در
روضه جان ايگل خندان
جز قامت تو سرو خرامان نشناسم
جز موي سمن ساي تو
در
روي دلارام
اندر شب تيره مه تابان نشناسم
بهار آمد و گلها شکفت ليک چه سود
گلي که ميطلبم
در
چمن نمي يابم
در
آتشيم ز دست غمت وليک خوشيم
که از حلاوت غمهاي تو خبر داريم
اگر بهشت بود دوزخ است
در
چشمم
هر آن ديار که خالي ز يار مي بينم
دريغ خطه خوارزم شد چنانکه
در
او
نه يار و مونس و ني غمگسار مي بينم
مراد خاطر خود
در
جهان نمي يابم
دواي درد دل ناتوان نمي يابم
حسين کوس سفر زن بسوي عالم جان
که آنچه ميطلبم
در
جهان نمي يابم
صفحه قبل
1
...
2329
2330
2331
2332
2333
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن