167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سلمان ساوجي

  • به مشتاقان خود وقتي که لطفش نامه فرمايد
    چه باشد نام درويشي اگر در نامه گنجاند
  • گرفت ديده من آب و دل در آن آتش
    که گر خيال تو آيد کجاش بنشاند
  • شهسواري که نيامد به همه کون فرود
    بر در خانه خمار فروش آوردند
  • ساقيان داروي بيهوشي مي در دادند
    دل بيهوش مرا باز به هوش آوردند
  • چشم و ابروي تو از گوشه خود سلمان را
    در خرابات کشان از بن گوش آوردند
  • بارها کردم من از رندي و قلاشي کنار
    بازم اينک در ميان شهر، رسوا مي کشند
  • گفته بودم: در کشم دامن ز خوبان، ليک
    ناتوانان را به بازوي توانا مي کشند
  • در هواي عارضت عنبر همي سايد نسيم
    تا بخط عنبرين اوراق را مشحون کند
  • مي زند خورشيد تابان، بر سر شمشاد تيغ
    تا چرا در دور قدت سرفرازي مي کند؟
  • آنها که مقيمان خرابات مغانند
    ره جز به در خانه خمار ندانند
  • سر حلقه ارباب طريقت بحقيقت
    آن زنده دلانند که در ژنده نهانند
  • تو ز ما فارغي و حلقه به گوشان درت
    گوش اميد به در، منتظر فرمانند
  • نيست در ديده عشاق ز خون جاي دلي
    جاي آن است که بر چشم خودت بنشانند
  • با همه بيدليم در صف عشقت کس نيست
    مرد سلمان ز کساني که درين ميدانند
  • بلبلان در سحر و شام به آواز بلند
    صفت قامت آن سرو گل اندام کنند
  • نديم چشمم از آن است چشم مخمورت
    که در زجاجي چشمم شراب مي بيند
  • دوشم آن گلچهره در آغوش بود
    حبذا وقتي که ما را دوش بود
  • از خروش ما فلک بد در خروش
    تا خروس صبحدم خاموش بود
  • گفتم: که بسي جام تعب خوردي ازين پيش
    گفتا: که شفا در قدح باز پسين بود
  • دي ديده از خيال رخش بازمانده بود
    گلگون اشک در طلبش گرم رانده بود
  • در خط شده ز خال سياه مبارکش
    کش نيش لب به طره سلمان نشانده بود
  • نامسلمان چشم ترکت را نمي دانم چه بود؟
    زانکه دايم در پي خون مسلماني بود
  • باد صبا به باغ به بوي تو مي رود
    در گلستان حکايت روي تو مي رود
  • مشکين دلم از آنکه مرادم به دم سخن
    در طره هاي غاليه بوي تو مي رود
  • در شب هجرش ببوي وعده فرداي وصل
    حاليا جان مي دهم تا صبح تا فردا شود