167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان اشعار منصور حلاج

  • من نيارم که کنم در رخ اغيار نظر
    گر چه يارم طلبد هر نفسي يار دگر
  • کسي که سر حقيقت شناخت ميداند
    که در طريقت عشاق عشق نيست مجاز
  • قمارخانه رندان پاکباز اينجاست
    بيا و نقد دو عالم بضربه اي در باز
  • بچشم او نظر ميکن دلا در ماه رخسارش
    تو هم با ديده جان ميتواني ديد ديدارش
  • بکن پيراهن هستي ز شوقش چاک تا دامن
    که سر در عين بيخويشي برآري از گريبانش
  • اين منم ره يافته در مجلس سلطان خويش
    جان دهم شکرانه چون ديدم رخ جانان خويش
  • جوهر کان را سلاطين معاني طالبند
    شکر ايزد را که باري يافتم در کان خويش
  • گوهر کان را نمي يابند غواصان عشق
    شادي جان کسي کو يافت در عمان خويش
  • مدار در قفس فرشي آنچنان مرغي
    که برتر است ز عرش مجيد پروازش
  • در کوي محنت دل گشته قربان
    تير غمت را جان گشته ترکش
  • چون رخ بگشاد بسته دل شد
    در چين دو زلف مشکسايش
  • خوش آندمي که ز خواب گران چو برخيزي
    نگار خويش تو بيني گرفته در آغوش
  • ما را ز عشق رويش آن آتشي ست در دل
    کآفاق را بيکدم سوزد يکي شرارش
  • با من چگونه ورزد ياري و مهرباني
    ياري که نيست هرگز در ملک حسن يارش
  • من دسته گل خود دادم ز دست ليکن
    در پاي جان من ماند آسيب زخم خارش
  • چشم حسين دارد شکل خيال قدش
    جوئي ست پر ز آب و سرويست در کنارش
  • دوست در خانه و ما را خبري نيست دريغ
    طالع دلشدگان را اثري نيست دريغ
  • در ناله است بلبل و نرگس گشاده چشم
    تا کي خرامي اي گل سيراب سوي باغ
  • اي ناوک بلاي ترا سينه ها هدف
    در يتيم عشق ترا جان ما صدف
  • در راه اشتياق تو اي کعبه مراد
    هر دم هزار قافله دل شده تلف
  • در خلوتي که جلوه گه چون تو يوسفي ست
    دوشيزگان عالم غيبي بريده کف
  • کرده مست از دردي دردي مرا
    در خرابات غمش خمار عشق
  • گشت محروم از سعادت آنکه نيست
    در حريمش محرم اسرار عشق
  • خاک پاي دوست را در ديده کش
    تا تواني ديدن ديدار عشق
  • رونق جمله جهان گر چه زمان جويا شد
    نيست بي روي تو در مجمع خوبان رونق
  • مرا در پيش دلداران بود جان باختن آسان
    وليکن زيستن يکدم بود بي دوستان مشکل
  • ز کشت عمر خويش ندانم چه بر خورد
    آنکو نکاشت تخم غمت در زمين دل
  • من فارغم ز روضه رضوان از آنکه هست
    خاک در سراي تو خلد برين دل
  • آيينه جمال خدائي و در رخت
    جز حق نديده ديده ديدار بين دل
  • چگونه شيفته ماه عارضت نشوم
    که نيست در همه عالم ترا نظير و مثال
  • در آرزوي وصالت حسين دلخسته
    ز مويه گشت چو موي و ز ناله گشت چو نال
  • گر چه عار آيدم از شاهي ملک در جهان
    بغلامي تو امروز همي نازد دل
  • آنچنان در غم عشق تو شدم مستغرق
    که بشادي نتواند که بپردازد دل
  • گر چه در چنگ غمت عود صفت ميسوزم
    هيچ نقشي بجز از درد تو ننوازد دل
  • در آب چشم خود چو شوم غرقه فنا
    سر از ميان آتش موسي برآورم
  • از لا و هو چو خنجر لاهوت يافتم
    در ملک عقل دست بيغما برآورم
  • از علم عقل اگر علم افراخت من ز عشق
    تيغ نبرد در صف هيجا برآورم
  • در هستيم ز مستي خود دستم ار دهد
    جانم ز نيستي سوي بالا برآورم
  • آتش فروزم از دل و در عالم افکنم
    تا من دخان ز دخمه سودا برآورم
  • گر در سراي غفلتم آسوده باک نيست
    از خوان فضل نقل مهنا برآورم
  • همچون حسين در تتق عالم خيال
    هر دم هزار شاهد زيبا برآورم
  • چون در کمند عشق تو جانم اسير شد
    از بند علم و وسوسه عقل رسته ام
  • شد سالها که در طلب وصل چون حسين
    من بر اميد وعده فردا نشسته ام
  • ما که در باديه عشق تو سرگردانيم
    کعبه کوي ترا قبله دلها دانيم
  • ما گداي در ياريم وليکن چو حسين
    اندر اقليم وفاداري او سلطانيم
  • چنان با سوز عشق او خوشستم دل که در محشر
    بجاي شربت کوثر حريق نار ميجويم
  • چنان بختي که در خوابش شهنشاهان همي يابند
    چو رهبر بخت بيدارش من بيدار ميجويم
  • سزاي افسر شاهي دنيي و عقبي ست
    سري که در قدمت پايمال مي بينم
  • عمري چو در آن باديه سرگشته بگشتيم
    آخر بحريم حرم وصل رسيديم
  • اي واي که چون حلقه بر آن در بنشستيم
    وز صدر سرا بانگ درآئي نشنيديم