167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

خسرو نامه عطار

  • چو در دريا بسي ميکرد يارب
    ز دريا ديد خشکي ليک در لب
  • منم چون موي تو در چين نشسته
    تو در رومي کمر بر موي بسته
  • چو مويم، در غم آن موي مشکين
    بمويي در نميايد ترا اين
  • چو مويي زان بچشمت در نيايم
    که در چشم تو مويي مينمايم
  • چو مويم بي رخت افتاده در شست
    بمانده همچو مويي در هم و پست
  • ز من تا مرگ مويي در ميانست
    نگه کن در تنم کان موي آنست
  • اگر سر در کشم زان موي در چشم
    سرمن باز بر چون موي بر چشم
  • فغان در بست و در فرياد آمد
    فلک را خود ازان کي ياد آمد
  • در آن شب فرخ از بنگه بدر شد
    بره صد بار با سگ در کمر شد
  • منم در رنج و بيماري گرفتار
    تنم در سختي و خواري گرفتار
  • چوني در عشق ان دلبر کمربست
    بصد دل دل در آن تنگ شکر بست
  • بگفت اين و در ايوانش فرستاد
    چو سروي در شبستانش فرستاد
  • بگل گفت ايدلم در تاب کرده
    خرد را چشم تو در خواب کرده
  • چو صور صبح در دنيا دميدند
    ز بستر خفتگان در ميرميدند
  • چو بانگ کوس در دشت اوفتادي
    زمين چون چرخ در گشت اوفتادي
  • هزاهز در ميان لشکر افتاد
    تو گفتي آتشي در کشور افتاد
  • بآخر هم بدين کردار يک ماه
    بماند آن لشکر در مانده در راه
  • پس آنگه در نهاني در گشادند
    بزوي آب خندق پل نهادند
  • نه چندان شور آنشب در جهان بود
    که در روز قيامت بيش از ان بود
  • در آخر گرچه بد کردار بودم
    ولي با تو در اول يار بودم
  • کسي کو در غم جاه اوفتادست
    زاوج چرخ در چاه اوفتادست
  • چو تو در خوردوپوش خويش ماني
    زننگ خويش سر در پيش ماني
  • قدم در راه نه ايستادگي چيست
    سفر در پيش گير افتادگي چيست
  • نکوتر آنکه ايشان هر دو باهم
    بهم سازند در شادي و در غم
  • بالحان مطربان بلبل آهنگ
    همه در وصف گل گفتند در چنگ
  • شه بيدار بوسي چند در وفت
    بکام خود ميان کار در رفت
  • در آنشب سخت طوفاني خوش افتاد
    که در هم گشت آب و آتش و باد
  • شکر گشته شرنگ و گل شده خار
    نه در ده خلق و نه در دار ديار
  • جهان در فربهي و در گدازت
    فراغت داد از آز و نيازت
  • نه دل در سينه و نه عقل برجاي
    نه مقنع بر سرو نه کفش در پاي
  • کنون از حلقه بيرونم نهادي
    شدي در خاک و در خونم نهادي
  • اگر در زندگي در خاک و افلاک
    تواني گشت خاک، آنجا رسي پاک
  • سعيدي، گر تو در افلاک ماني
    شقي باشي اگر در خاک ماني
  • تنت مرد و تو دل در خويش داري
    نداري برگ وره در پيش داري
  • تو هم گردش بسي در پيش داري
    چه ميگويم که هم در خويش داري
  • چرا در عالمي دل بسته داري
    کز و غم در غمي پيوسته داري
  • چو در جان کندني اي مانده در دام
    منه جان کندنت رازيستن نام
  • چو در دنيا نمي گنجي تو از خويش
    چگونه در لحد گنجي بينديش
  • چه جويي در زر و نعمت رياست
    که هر دو هست در عقبي نجاست
  • زبان در فشان تو مريزاد
    بجز در از زبان تو مريزاد
  • چو ضد در ضد ببيني تو در آغاز
    بداني قدر جسم خويشتن باز
  • اگر در عافيت اي مور در طاس
    بشب آري تو قدر روز بشناس
  • درون خاک او شمعي بر افروز
    که نه در شب فرو ميرد نه در روز
  • مختار نامه عطار

  • در راه تو، صد هزار عالم، گردي
    در کوي تو، صد هزارآدم، خاکي
  • اي هشت بهشت، يک نثار در تو
    وي هفت سپهر، پرده دار در تو
  • در هر دو جهان هر گل وصفت که شکفت
    در وادي توحيد تو يک خاربن است
  • اي غير تو در همه جهان موئي نه
    جز روي تو در همه جهان روئي نه
  • اسرار تو در حروف نتواند بود
    واعداد تو در الوف نتواند بود
  • هم در بر خود خواندگان داري تو
    هم از در خود راندگان داري تو
  • اي گم شده ديوانه و عاقل، در تو
    سر رشته ذره ذره حاصل، در تو