نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
خسرو نامه عطار
چو
در
دريا بسي ميکرد يارب
ز دريا ديد خشکي ليک
در
لب
منم چون موي تو
در
چين نشسته
تو
در
رومي کمر بر موي بسته
چو مويم،
در
غم آن موي مشکين
بمويي
در
نميايد ترا اين
چو مويي زان بچشمت
در
نيايم
که
در
چشم تو مويي مينمايم
چو مويم بي رخت افتاده
در
شست
بمانده همچو مويي
در
هم و پست
ز من تا مرگ مويي
در
ميانست
نگه کن
در
تنم کان موي آنست
اگر سر
در
کشم زان موي
در
چشم
سرمن باز بر چون موي بر چشم
فغان
در
بست و
در
فرياد آمد
فلک را خود ازان کي ياد آمد
در
آن شب فرخ از بنگه بدر شد
بره صد بار با سگ
در
کمر شد
منم
در
رنج و بيماري گرفتار
تنم
در
سختي و خواري گرفتار
چوني
در
عشق ان دلبر کمربست
بصد دل دل
در
آن تنگ شکر بست
بگفت اين و
در
ايوانش فرستاد
چو سروي
در
شبستانش فرستاد
بگل گفت ايدلم
در
تاب کرده
خرد را چشم تو
در
خواب کرده
چو صور صبح
در
دنيا دميدند
ز بستر خفتگان
در
ميرميدند
چو بانگ کوس
در
دشت اوفتادي
زمين چون چرخ
در
گشت اوفتادي
هزاهز
در
ميان لشکر افتاد
تو گفتي آتشي
در
کشور افتاد
بآخر هم بدين کردار يک ماه
بماند آن لشکر
در
مانده
در
راه
پس آنگه
در
نهاني
در
گشادند
بزوي آب خندق پل نهادند
نه چندان شور آنشب
در
جهان بود
که
در
روز قيامت بيش از ان بود
در
آخر گرچه بد کردار بودم
ولي با تو
در
اول يار بودم
کسي کو
در
غم جاه اوفتادست
زاوج چرخ
در
چاه اوفتادست
چو تو
در
خوردوپوش خويش ماني
زننگ خويش سر
در
پيش ماني
قدم
در
راه نه ايستادگي چيست
سفر
در
پيش گير افتادگي چيست
نکوتر آنکه ايشان هر دو باهم
بهم سازند
در
شادي و
در
غم
بالحان مطربان بلبل آهنگ
همه
در
وصف گل گفتند
در
چنگ
شه بيدار بوسي چند
در
وفت
بکام خود ميان کار
در
رفت
در
آنشب سخت طوفاني خوش افتاد
که
در
هم گشت آب و آتش و باد
شکر گشته شرنگ و گل شده خار
نه
در
ده خلق و نه
در
دار ديار
جهان
در
فربهي و
در
گدازت
فراغت داد از آز و نيازت
نه دل
در
سينه و نه عقل برجاي
نه مقنع بر سرو نه کفش
در
پاي
کنون از حلقه بيرونم نهادي
شدي
در
خاک و
در
خونم نهادي
اگر
در
زندگي
در
خاک و افلاک
تواني گشت خاک، آنجا رسي پاک
سعيدي، گر تو
در
افلاک ماني
شقي باشي اگر
در
خاک ماني
تنت مرد و تو دل
در
خويش داري
نداري برگ وره
در
پيش داري
تو هم گردش بسي
در
پيش داري
چه ميگويم که هم
در
خويش داري
چرا
در
عالمي دل بسته داري
کز و غم
در
غمي پيوسته داري
چو
در
جان کندني اي مانده
در
دام
منه جان کندنت رازيستن نام
چو
در
دنيا نمي گنجي تو از خويش
چگونه
در
لحد گنجي بينديش
چه جويي
در
زر و نعمت رياست
که هر دو هست
در
عقبي نجاست
زبان
در
فشان تو مريزاد
بجز
در
از زبان تو مريزاد
چو ضد
در
ضد ببيني تو
در
آغاز
بداني قدر جسم خويشتن باز
اگر
در
عافيت اي مور
در
طاس
بشب آري تو قدر روز بشناس
درون خاک او شمعي بر افروز
که نه
در
شب فرو ميرد نه
در
روز
مختار نامه عطار
در
راه تو، صد هزار عالم، گردي
در
کوي تو، صد هزارآدم، خاکي
اي هشت بهشت، يک نثار
در
تو
وي هفت سپهر، پرده دار
در
تو
در
هر دو جهان هر گل وصفت که شکفت
در
وادي توحيد تو يک خاربن است
اي غير تو
در
همه جهان موئي نه
جز روي تو
در
همه جهان روئي نه
اسرار تو
در
حروف نتواند بود
واعداد تو
در
الوف نتواند بود
هم
در
بر خود خواندگان داري تو
هم از
در
خود راندگان داري تو
اي گم شده ديوانه و عاقل،
در
تو
سر رشته ذره ذره حاصل،
در
تو
صفحه قبل
1
...
231
232
233
234
235
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن