167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان خواجوي کرماني

  • عکس رخ تو در شکن طره سياه
    از نور شمع در شب ديجور خوشترست
  • در خنده آن عقيق شکرريز خوشترست
    در حلقه آن کمند دلاويز خوشترست
  • عاقبت بيني که کارش در هوا گردد بلند
    ذره سرگشته کو در مهرورزي ماهرست
  • در هوايت زورقي برخشک مي رانم وليک
    جانم از طوفان غم در قعر بحري زاخرست
  • گرچه چين پيوسته در ابروي مشکينت خطاست
    در خم زلف تو هر چين زنگباري ديگرست
  • ايکه مي گوئي مرا با ماهرويان سرخوشيست
    پاي در نه گر حديث خنجرت در سر خوشست
  • در شب زلف تو مهتابي خوشست
    در لب لعل تو جلايي خوشست
  • بيش ازين بي همدمي در خانه نتوانم نشست
    بر اميد گنج در ويرانه نتوانم نشست
  • در چنين دامي که نتوان داشت اوميد خلاص
    روز و شب در آرزوي دانه نتوانم نشست
  • اگر در دفتري وقتي بيابي
    قلم در نام خواجو کش که ننگست
  • دوش پيري ز خرابات برون آمد مست
    دست در دست جوانان و صراحي در دست
  • هرکه کرد از در ميخانه گشادي حاصل
    چون تواند دل سودا زده در تقوي بست
  • دو پيکر عقربش را زهره در برج
    کمانکش جادوش را تير در شست
  • زين پس من و ميخانه که در مذهب عشاق
    خاک در خمخانه به از خانه خانست
  • در جام عقيقين فکن اي لعبت ساقي
    لعلي که ازو خون جگر در دل کانست
  • در موي ميانت سخني نيست که خود نيست
    ليکن سخن ار هست در آن پسته دهانست
  • پنداشت که ما را غم جانست وليکن
    ما در غم آنيم که او در غم آنست
  • پيش لؤلؤي سرشکم ز حيا آب شود
    در ناسفته که در جوف صدف مکنونست
  • در ابر سيه شعشه بدر منيرست
    يا در شکن کاکل او نور جبينست
  • تا ديده ديده است رخ دلرباي او
    دل در بلاي ديده و جان در بلاي اوست
  • در هر زبان که مي شنوم گفتگوي ماست
    در هر طرف که مي شنوم ماجراي اوست
  • گر بجان قانع شود در پايش افشانم روان
    کانچه در دستست حالي نيم جاني بيش نيست
  • در چمن نيست ببالاي بلندت سروي
    راستي در قد زيباي تو پيداست که نيست
  • در حقيقت نيست در پيمان درست
    هر که او با ساغر و پيمانه نيست
  • ابر نيسان باغ را در لؤلؤي لالا گرفت
    باد بستان دشت را در عنبر سارا گرفت