167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سلمان ساوجي

  • در چشم تو زهاد نمايند، که چشمت
    مست است و غم مردم هشيار ندارد
  • خلقي است همه، بر در اميد، نشسته
    تا يار، کرا خواهد و تا يار، که دارد؟
  • در زير فلک راست بگوييد، که امروز
    بالاتر ازين قامت و رفتار، که دارد؟
  • تا روي ببينند و ببينيد، کزين روي
    در دور قمر، عارض و رخسار که دارد؟
  • ديده در خلوت وصل تو ندارد، راهي
    کار، کار دل تنگ است، که باري دارد
  • هزار بار دلم هست و در ميان دل نيست
    درين ميان دل سلمان کدام بار برد؟
  • گر بنگرد عروس جمالت در آينه
    خودبين شود هر آينه، آن به که ننگرد
  • گر تو شاهي جهان در روز و شب مي خواستي
    بندگي حضرت دلشاد مي بايست کرد
  • به هر آهي که مي زد در غم يار
    مرا با خويشتن دمساز مي کرد
  • خار سوداي تو در دل به هواي گل وصال
    بنشانديم و همه خون جگر بار آورد
  • چو زلفت پاي در دامن کشيدست
    چرا خط سياهت سر برآورد
  • در باغ مگر بزم صبوح است که گل را
    عطار سحرگاه به دوش از چمن آورد؟
  • پروانه وار خواهم، در پاي شمع مردن
    کو هر سحر به بويش، پيش صبا بميرد
  • دل برد دلبر و در دام بلاش اندازد
    دل ما برد، ندانم به کجاش اندازد
  • عاقل آنست که در پاي تو اندازد سر
    پيشتر زانک فراق تو ز پاش اندازد
  • بوي گيسوي تو هر جا که جگر سوخته ايست
    در پي قافله باد صباش اندازد
  • گر وقت سحر، بادي از کوي تو برخيزد
    هر جا که دلي باشد در دامنش آويزد
  • بر درت شب همه شب ياوه در آنم، چو جرس
    تا بگوشم مگر آواز درآيي برسد
  • بلي عجب نبود گر بود پريشان حال
    گدا که در طلب وصل پادشا باشد
  • در بيابان تمنا همه سرگردانند
    تا که را سوي تو توفيق و هدايت باشد؟
  • ما را که شور لعلش، در سر مدام باشد
    سوداي باده پختن، سوداي خام باشد
  • با قد تو صنوبر، در چشم ما نيايد
    او کيست تا قدت را، قايم مقام باشد؟
  • صبح ازل نشستم، بر آستان عشقت
    زين در قيام سلمان، شام قيام باشد
  • ما را بجز خيالت، فکري دگر نباشد
    در هيچ سر خيالي، زين خوبتر نباشد
  • مستور در ايام تو معذور نباشد
    هرچند که اين ممکن و مقدور نباشد