167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان سلمان ساوجي

  • گر چه آتش دهن و تيز زبانم، چون شمع
    در حضور تو مرا، قوت گويايي نيست
  • گو برو در وصالت مطلب، آنکس کو
    که به عشق تو چو سلمان دل دريايي نيست
  • هر که چون سروم، گل اندامي نداشت
    در جهان، از عيش خوش کامي نداشت
  • هر که سر، در پاي منظوري بتاخت
    راستي نيکو، سرآنجامي نداشت
  • چند گويم، در فراقت کابم از سرگذشت؟
    شد بپايان عمر و پاياني ندارد سر گذشت
  • هر خندگي کآمد، از مشکين کمان ابروت
    در دل مسکين من، پيکان بماند و سرگذشت
  • در دو عالم، مقصد و مقصود جان عاشقان
    نيست جز خاک درت، چون ميتوان زان درگذشت؟
  • بر دل من تا خيال آن پري پيکر، گذشت
    کافرم گر در خيالم، صورتي ديگر گذشت
  • پرتو ديدار جانان تافت بر جان، در ازل
    ديده جان پرتو ديدار جانان، بر نتافت
  • در خرابات آمدم از کنج مسجد زانکه وقت
    انتظار جنت و موعود رضوان بر نتافت
  • قصه زلف تو مي گفتم، رخت در تاب شد
    بود نازک دل، سخنهاي پريشان بر نتافت
  • بلبل شنيد ناله من، در فراق يار
    مستانه، نعره اي زد و از خويشتن برفت
  • آن کس که باز ماند از جانان براي جان
    يوسف گذاشت، در طلب پيرهن برفت
  • از زلف جمع کرد، پراکنده لشکري
    آمد، به قصد خونم و در آمدن برفت
  • بشکست، قلب لشکر دلها و در پيش
    لشکر برفت و آن بت لشکر شکن برفت
  • پرده عشاق را بر داشت مطرب در سماع
    گو فرو مگذار، تا پيدا شود، راز نهفت
  • جام نمام ز نقل لب تو، نقلي کرد
    راز سر بسته خم، در دهن عام افتاد
  • باد زنار سر زلف تو، از هم بگشود
    صد شکست از طرف کفر در اسلام افتاد
  • خواست که از گوشه خواب، در آيد به چشم
    خانه، خيال تو داشت، مدخل خوابي نداد
  • هيچ دلي در نيافت، نعمت روز وصال
    تا به فراقش نخست، تاب عذابي نداد
  • نيست ممتع کسي، کانچه بدست آمدش
    در ره شاهد نباخت، يا به شرابي نداد
  • کي در دماغ عاشق، سوداي عقل گنجد
    آري سر قلندر، دستار بر نتابد
  • در روي يار سلمان، کم کن سخن، که نازک
    درد سر حکايت، بسيار، بر نتابد
  • شعر پاک سره خالص سلمان، نقدي است
    که به نام تو در آفاق، روان مي گردد
  • در آينه اش، جمله خلايق نگرانند
    في الجمله، يکي، زهره گفتار ندارد