نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان اشعار منصور حلاج
عمري است تا حسين جگر خسته مانده است
در
دست اهل نفس گرفتار صد بلا
امروز دست گير که از پا فتاده ام
آخر نه دست من تو گرفتي
در
ابتدا
روي نياز بر
در
فضلت نهاده ام
اي خاک آستان تو بهتر ز کيميا
چون
در
بر آستان توام بر اميد باز
باري بگو که حلقه بگوش مني درا
طلعت جانان بچشم جان تو بيني گر کشي
خاک پاي نيستي
در
چشم جان چون توتيا
شاخ وحدت
در
رياض جان نخواهد تازه شد
تا نخواهي کند از گلزار دل بيخ هوا
گر خليل الله ببطحا کعبه اي بنياد کرد
در
خراسان کرد ايزد کعبه ديگر بنا
چون براق برق جنبش قدر او
در
تاخته
عرش نطعش آمده خورشيد گشته متکا
اولين و آخرين چون از کمالش واقفند
از کمالش بهره اي ميخواست موسي
در
دعا
گرد صحن روضه ات بر فرق ملت تاج سر
خاکپاي مشهدت
در
چشم دولت توتيا
هيچ ثاني نيست جدت را ولي ثاني اوست
حضرت عزت ز بهر عزتش
در
هل اتي
بنده را
در
پيش مداحان درگاهت چه قدر
خود بر خورشيد تابان کي دهد پرتو سها
براي وعده فردا مباش امروز
در
زحمت
اگر ديدار ميخواهي دمي از ديد خود فردآ
نشان سطوت وحدت چو
در
عين فنا بيني
مقام قرب او ادني شناسي پايه ادني
باحسان گر وجود خود بسازي بذل عشق او
برو
در
حق تو زايد حديث احسن الحسني
نخستين ديده کن روشن بنور سينه صافي
که تا بيني کليم آسا شناسي قدس
در
سينا
تو مرآت صنايع را بچشم عارفان بنگر
که
در
چشم خدابينت نمايد هر يکي زيبا
تو غافل خفته
در
ره بياباني چنين هايل
نخواهد شد بدين رفتن ميسر قطع ره قطعا
مده دامان همت را بدست آرزو يکدم
که
در
عقبي شوي والي بيمن همت والا
کليم درگه اوئي گليم فقر
در
برکش
ز فرعوني چه ميجوئي سرير ملک و رايتها
خليل عشق جاناني درآ
در
آتش سوزان
نه نمرودي که تا باشي شهنشاه ولايتها
بسوز دل چه ميسازي عجب نبود حسين الحق
اگر
در
جان اهل دل کند آهت سرايتها
ما چو خاشاکيم
در
درياي هستي روي پوش
موج وحدت کي بساحل افکند خاشاک ما
ظلمات هستي خود تو بصدق
در
سفر کن
چو خضر اگر بجوئي سر چشمه بقا را
اگر ستم رسد از دوست هم بدوست گريز
کجا رود بجهان وامق از
در
عذرا
بپاي مورچه نتوان بکوه قاف رسيد
برو تو تعبيه کن خويش
در
پر عنقا
همان زمان که بروي تو ديده بگشادم
بروي غير تو بستم
در
سويدا را
آه حسين
در
دلت اي جان اثر نکرد
با آنکه سوخت آتش آه سحر مرا
اي بر دل شکسته ز درد تو داغها
در
سينه ام ز آتش عشقت چراغها
در
ورطه بلاي تو دل گمشده است و جان
شد سالها که ميکند از وي سراغها
اي روي دلارايت آتش زده
در
جانها
درد غم سودايت سرمايه دورانها
گل چاک زده جامه بر بوي تو
در
گلشن
از بهر خريداري از پرده بدامانها
کوي تو و روي تو چون کعبه و عيد آمد
جانهاي نکوکيشان
در
پيش تو قربانها
اگر مشاهده خواهي ز خويشتن بگذر
که غير هستي تو
در
ميانه نيست حجاب
باده
در
مذهب عشاق حلال است ايندم
خواب بر عاشق مشتاق حرام است امشب
شمع را گو ننشانند که
در
مجلس ما
شمع رخساره آن ماه تمام است امشب
تا سحر
در
هوس پسته شکر بارش
طوطي طبع مرا ذوق کلام است امشب
هر که بيدار بود دولت بيدار بود
دوست
در
جلوه ولي عاشق بيدار کجاست
اگر
در
روي مهروئي بمهر دل نظر کردم
نکردم جز بدان وجهي که هست آيينه رويت
در
دل بحر اشک خود غوطه هميخورم از آنک
ديدن آن دو رشته عقد لئالم آرزوست
عشق است آتشي که بيکدم جهان بسوخت
در
قصر دل فتاد و روان شاه جان بسوخت
گفتي نوازمت چو بسازي بسوز عشق
والله
در
اين اميد توان جاودان بسوخت
من بنده ندارم هنري
در
خور شه ليک
از روي کرم شاه جهان بنده نواز است
بر
در
او ميکشم جان ز پي تحفه ليک
هديه اين بينوا لايق درگاه نيست
طالب هر دو جهان ره نبرد سوي او
راه گداپيشگان
در
حرم شاه نيست
چند بود خاک پاک بسته اين تيره خاک
يوسف مصري ما
در
خور اين چاه نيست
ما بميثاق الست از تو بلا
در
خواستيم
از بلا بگريزد آنکو بر سر ميثاق نيست
در
نوشتم دفتر هستي و اوراق خرد
زانکه علم عشق اندر دفتر و اوراق نيست
ذره ذره ترجمان سر خورشيد است ليک
در
جهان يک خورده دان واقف اسرار نيست
رسم جانبازي عشاق بياموز حسين
که
در
اين شيوه ترا حسن رخش استاد است
صفحه قبل
1
...
2325
2326
2327
2328
2329
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن