167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان سلمان ساوجي

  • جز غمت، کاري نخواهد، بر ضمير ما گذشت
    جز رخت، نقشي نخواهد در خيال ما نشست
  • گر بدين شيوه کند، چشم تو مردم رامست
    نتوان گفت، که در دور تو، هشياري هست
  • جان صوفي نشد، از دود کدورت، صافي
    تا نشد در بن خمخانه، چو دردي بنشست
  • با سر زلف تو سوداي من، امروزي نيست
    ما نبوديم که اين سلسله در هم پيوست
  • با سر زلف تو سوداي من، امروزي نيست
    ما نبوديم که اين سلسله در هم پيوست
  • چشم بدان، ز حسن لقاي تو دور باد!
    کاکنون بقاي عالميان، در لقاي توست
  • موي تو بر قفاي تو ديدم، بتافتم
    گفتم، مگر که دود دلي، در قفاي توست
  • يار، در ميدان دولت خانه وصلم، چو نيست
    مي کنم آمد شدي، پيش سگان کوي دوست
  • صيدي، که در کمند تو، روزي اسير شد
    ز انديشه خلاص همه عمر، باز رست
  • خواهي که سربلند شوي، از هواي او
    سلمان چو خاک در قدم يار گرد پست
  • بر بناگوشش اگر دانه در بيني باز
    مشو آشفته، که از غاليه هم دامي هست
  • حالم، از باد سحر پرس، که در صحبت او
    جان تيمار مرا، پيش تو، پيغامي هست
  • داغ سوداي تو بر جان رهي تنها نيست
    در جهان کيست، که شوريده اين سودا نيست
  • طلعتش، آيينه صنع است و در آيينه اش
    جمله حيرانند و کس را زهره گفتار نيست
  • هر که در خم خانه عشق تو بار
    يافت برگ هيچ بستانيش نيست
  • هر که جان در راه جاناني نباخت
    يا ز دل دورست يا جانيش نيست
  • خود دل مجموع، در عالم که ديد
    کز عقب آه پريشانيش نيست
  • در عاشقي دلا ز ملامت مشو ملول
    کاحوال خستگاه هوا جز صراع نيست
  • در سر ز استماع الست است مستيي
    ما را که احتياج شراب و سماع نيست
  • حاصلي، زين دور غم فرجام، نيست
    در جهان دوري، چو دور جام نيست
  • فاسقان، بدنام و صالح، نيک نام
    عارفان را در ميان، خود نام نيست
  • مجوي محرم و همدم طلب مکن، سلمان!
    که در ديار تو، محرم نماند و همدم نيست
  • در خلوت دل، ساختمت، منزل و آنکس
    گر دل نکند، منزل جانانه کسي نيست
  • دلگرمي پروانه ده اي شمع که در عشق
    امروز، به جانبازي پروانه کسي نيست
  • ياري که به کامت برساند، ز دل خود
    در دور، بجز ساغر و پيمانه کسي نيست