167906 مورد در 0.11 ثانیه یافت شد.

ديوان سلمان ساوجي

  • دل با خيال قد تو، بر رست در ازل
    زان روي راست، شکل صنوبر گرفته است
  • شکل صنوبري که دلش، نام کرده اند
    سلمان به ياد قد تو، در بر، گرفته است
  • گر افتدت هوس، که بپرسي، دل مرا
    در زلف خود بجو، که هم آنجا فتاده است
  • رحمتي فرما، که از باران اشک چشم من
    مردم بيچاره را، در خانه آب، افتاده است
  • همدمي دارم عزيز، از من جدا خواهد شدن
    لاجرم مسکين دلم، در اضطراب، افتاده است
  • چشم مستت ديده ام، روزي، وزان مستي هنوز
    در خرابات مغان، سلمان، خراب، افتاده است
  • آفتابي، از من خاکي، جدا خواهد شدن
    لاجرم چون ذره، دل در اضطراب، افتاده است
  • صورت خط تو در خاطر من مي گذرد
    باز سر برزده از خاطر من سودايي است
  • درد بالاي تو چينم، که از آن بالاتر
    نتوان گفت، که در بزم فلک، بالايي است
  • دل سودازده در عهد تو بستيم و برين
    عهدها رفت و نگويي که مرا شيدايي است
  • همه در طره و گيسو نتوان پيچيدن
    کانچه من ديده ام از ملک جمالش، مويي است
  • هر کس که در کشاکش عشق توام بديد
    از صحبت کمان قد من چو تير جست
  • جان بيمارم به استقبال آمد، تا به لب
    قوتي از نو مگر، در جان بيمار آمدست؟
  • در ازل، با تو مرا، شرط و قراري بودست
    با سر زلف تو نيزم، سروکاري بودست
  • بي کناري و مياني و لبي، پيوسته
    در ميان من و تو، بوس و کناري بودست
  • اي دل! از ما ببريدي و نشستي در خاک
    مگر از رهگذر مات، غباري بودست
  • من خراباتيم و باده پرست
    در خرابات مغان، عاشق و مست
  • رندي و عاشقي و قلاشي
    هيچ شک نيست که در ما همه هست
  • ما همان خاک در مصطبه ايم
    معني و صورت ما عالي و پست
  • آن زمان نيز که گرديم غبار
    بر در ميکده خواهيم نشست
  • غمزه بيمار يار، از ناتواني خوشترست
    قامتش را در طبيعت، اعتدالي ديگرست
  • ساقي آب رز براي ديگران در گردش آر
    کاسياي ما کنون، گردان به آبي ديگرست
  • دل زجا برخاست مارا، وصل او برجا نشست
    تا بپنداري که عشقش، در دل تنها نشست
  • خاست غوغايي ز قدش، در ميان عاشقان
    درميان ما نخواهد، هرگز اين غوغا نشست
  • بهر ديدار جمالش، دل به راه ديده رفت
    از پي دردانه و بيچاره در دريا، نشست