نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان فيض کاشاني
گفتم که
در
فراقت بس خوندل که خوردم
گفتا که سهل باشد جورم کشيده باشي
اي جان هر آنچه
در
جهانست
وز تو روشن جهان کجائي
خوش آندم کز درم اي جان درآئي
در
اين غمخانه هجران درآئي
سر افتاده اي برداري از خاک
کني لطف از
در
احسان درآئي
کباب دل کشم پيش تو اي جان
گرم
در
سينه بريان درآئي
اگر جان
در
ره جانان کني (فيض)
ببزم وصل جاويدان درآئي
جانم اسير تا کي
در
خنگ زندگاني
کاش از عدم نکردي آهنگ زندگاني
دل تنگ شد ز رنگش
در
ننگ صلح و جنگش
يارب خلاصيم ده از چنگ زندگاني
دل چه بستم
در
تو رستم از خودي
با تو پيوستم گسستم از خودي
در
ره عشقت بسر گشتم بسي
تا شدم بي خويش رستم از خودي
از خدا
در
بي خودي آگه شدم
چون خدا بگسست دستم از خودي
از خودي
در
بي خودي واقع شدم
زان شدم واقف که رستم از خودي
خوشا روز آن عاشق زار، تو
شبي آئي و
در
کنارش شوي
در
دائره زمان و مکان زو نشان مجو
بالاتر از زمان و مکانست آن يکي
در
شأن آن يکي ببيان گفتگو مکن
برتر ز گفتگو و بيانست آن يکي
سحر ز هاتف غيبم رسيد هيهائي
فتاد
در
سر من شورشي و غوغائي
بدل نواز خودم
در
مقام راز و نياز
سخن کشيده بجائي ز شور سودائي
بيا بيا بطلب هر چه خواهي از
در
ما
که هست اينجا هر مطلب مهيائي
دلم خوش است که
در
وي گرفته منزل
کراست همچو تو يار لطيف زيبائي
برفت يار و از او ماند حسرتي
در
دل
من و خيال وي و گفتگوي پنهاني
اگر زاهد کشد
در
رقص آيد
بخاک مرده گر ريزي شود حي
پياپي ده که عشق آندم گواراست
که
در
کف جام مي آرد پياپي
ميفکن عيش فصلي را بفصلي
ز کف مگذار مي
در
بهمن و دي
در
دل پيوسته جاي داري
مأواي توام ز من چه پرسي
از سر کويت نشان خواستم از محرمي
گفت
در
آنجا که او است هست نشان اجنبي
در
طلبم دربدر آنکه بپرسم خبر
آنکه خبردار نيست بي خبران اجنبي
در
حرم کبريا کس ننهادست پا
هست زمان دم مزن هست مکان اجنبي
شکر که
در
ره هدي کوچه غلط نميکنم
ميرسد از جناب او هر نفسي هدايتي
روي تو مينمايدم روي خداي روبرو
عشق تو ميکند مرا
در
ره حق هدايتي
عقل نمانده
در
سرم (فيض) بخواه عذر من
عاقله من است عشق مي کنم ار جنايتي
در
عرفات عشق او هست متاع جان بسي
از عرب ملاحتش منتظرند غارتي
سنگ بديو ميزنم حلق هواش مي برم
در
حرم مشاعرم تا نکند جسارتي
سنگ سياه شد ز آه
در
غم حضرت اله
برد بدرگهش پناه منتظر زيارتي
زمزم از اشگ اولياست شوري او بدين گواست
بر
در
حق بريز اشگ تا ببري نضارتي
کرد خليل حق مقام بر
در
کعبه منتظر
تا رسد ار ولادت شير خدا بشارتي
دوست درآيد از درم
در
قدمش رود سرم
بهر چنين شهادتي کي کنم استخارتي
مي نتوان بيان نمود قصه عشق نزد کس
هرزه مپوي گرد دل
در
طلب عمارتي
دو جهان شيفته دارد رخ ننموده تو
حسن
در
پرده و مشهور نديده است کسي
جز دل اهل خرابات که جولانگه تو است
در
جهان خانه معمور نديده است کسي
در
دل و جان من چه جا داري
روي از من نهان چرا داري
آنکه دل
در
تو بسته پيوسته
تا بکي از خودت جدا داري
همه شب بر
در
تو مينالم
تو نگوئي چه مدعا داري
چون توئي اصل خرمي و طرب
در
غم و محنتم چرا داري
دشمنان را بعيش و خرم شاد
دوست را
در
غم و بلا داري
يکي را جا دهي
در
صدر جنت
يکي سوي چه نيران فرستي
سزاي معصيت خواهم که
در
دل
ز دردت آتش سوزان فرستي
راهها بايد بريدن تا رسي
در
گرد عشق
با دو ديده ره بريدن نيست آسان کارکي
ناز
در
ناز است آنجا بارگاه عرتست
پارها بايد شدن تا بار يابي بارکي
نماز را چه بخلوت کني چنان ميکن
که
در
حضور جماعت کني مکن دغلي
گناهي ار بکني زود توبه کن وا ره
بکوش زنگ گنه
در
شفاف دل نهلي
صفحه قبل
1
...
2323
2324
2325
2326
2327
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن