167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان فيض کاشاني

  • گفتم که در فراقت بس خوندل که خوردم
    گفتا که سهل باشد جورم کشيده باشي
  • اي جان هر آنچه در جهانست
    وز تو روشن جهان کجائي
  • خوش آندم کز درم اي جان درآئي
    در اين غمخانه هجران درآئي
  • سر افتاده اي برداري از خاک
    کني لطف از در احسان درآئي
  • کباب دل کشم پيش تو اي جان
    گرم در سينه بريان درآئي
  • اگر جان در ره جانان کني (فيض)
    ببزم وصل جاويدان درآئي
  • جانم اسير تا کي در خنگ زندگاني
    کاش از عدم نکردي آهنگ زندگاني
  • دل تنگ شد ز رنگش در ننگ صلح و جنگش
    يارب خلاصيم ده از چنگ زندگاني
  • دل چه بستم در تو رستم از خودي
    با تو پيوستم گسستم از خودي
  • در ره عشقت بسر گشتم بسي
    تا شدم بي خويش رستم از خودي
  • از خدا در بي خودي آگه شدم
    چون خدا بگسست دستم از خودي
  • از خودي در بي خودي واقع شدم
    زان شدم واقف که رستم از خودي
  • خوشا روز آن عاشق زار، تو
    شبي آئي و در کنارش شوي
  • در دائره زمان و مکان زو نشان مجو
    بالاتر از زمان و مکانست آن يکي
  • در شأن آن يکي ببيان گفتگو مکن
    برتر ز گفتگو و بيانست آن يکي
  • سحر ز هاتف غيبم رسيد هيهائي
    فتاد در سر من شورشي و غوغائي
  • بدل نواز خودم در مقام راز و نياز
    سخن کشيده بجائي ز شور سودائي
  • بيا بيا بطلب هر چه خواهي از در ما
    که هست اينجا هر مطلب مهيائي
  • دلم خوش است که در وي گرفته منزل
    کراست همچو تو يار لطيف زيبائي
  • برفت يار و از او ماند حسرتي در دل
    من و خيال وي و گفتگوي پنهاني
  • اگر زاهد کشد در رقص آيد
    بخاک مرده گر ريزي شود حي
  • پياپي ده که عشق آندم گواراست
    که در کف جام مي آرد پياپي
  • ميفکن عيش فصلي را بفصلي
    ز کف مگذار مي در بهمن و دي
  • در دل پيوسته جاي داري
    مأواي توام ز من چه پرسي
  • از سر کويت نشان خواستم از محرمي
    گفت در آنجا که او است هست نشان اجنبي
  • در طلبم دربدر آنکه بپرسم خبر
    آنکه خبردار نيست بي خبران اجنبي
  • در حرم کبريا کس ننهادست پا
    هست زمان دم مزن هست مکان اجنبي
  • شکر که در ره هدي کوچه غلط نميکنم
    ميرسد از جناب او هر نفسي هدايتي
  • روي تو مينمايدم روي خداي روبرو
    عشق تو ميکند مرا در ره حق هدايتي
  • عقل نمانده در سرم (فيض) بخواه عذر من
    عاقله من است عشق مي کنم ار جنايتي
  • در عرفات عشق او هست متاع جان بسي
    از عرب ملاحتش منتظرند غارتي
  • سنگ بديو ميزنم حلق هواش مي برم
    در حرم مشاعرم تا نکند جسارتي
  • سنگ سياه شد ز آه در غم حضرت اله
    برد بدرگهش پناه منتظر زيارتي
  • زمزم از اشگ اولياست شوري او بدين گواست
    بر در حق بريز اشگ تا ببري نضارتي
  • کرد خليل حق مقام بر در کعبه منتظر
    تا رسد ار ولادت شير خدا بشارتي
  • دوست درآيد از درم در قدمش رود سرم
    بهر چنين شهادتي کي کنم استخارتي
  • مي نتوان بيان نمود قصه عشق نزد کس
    هرزه مپوي گرد دل در طلب عمارتي
  • دو جهان شيفته دارد رخ ننموده تو
    حسن در پرده و مشهور نديده است کسي
  • جز دل اهل خرابات که جولانگه تو است
    در جهان خانه معمور نديده است کسي
  • در دل و جان من چه جا داري
    روي از من نهان چرا داري
  • آنکه دل در تو بسته پيوسته
    تا بکي از خودت جدا داري
  • همه شب بر در تو مينالم
    تو نگوئي چه مدعا داري
  • چون توئي اصل خرمي و طرب
    در غم و محنتم چرا داري
  • دشمنان را بعيش و خرم شاد
    دوست را در غم و بلا داري
  • يکي را جا دهي در صدر جنت
    يکي سوي چه نيران فرستي
  • سزاي معصيت خواهم که در دل
    ز دردت آتش سوزان فرستي
  • راهها بايد بريدن تا رسي در گرد عشق
    با دو ديده ره بريدن نيست آسان کارکي
  • ناز در ناز است آنجا بارگاه عرتست
    پارها بايد شدن تا بار يابي بارکي
  • نماز را چه بخلوت کني چنان ميکن
    که در حضور جماعت کني مکن دغلي
  • گناهي ار بکني زود توبه کن وا ره
    بکوش زنگ گنه در شفاف دل نهلي