نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.12 ثانیه یافت شد.
ديوان فيض کاشاني
ميگشايد دلت ز ناله ما
بر دعا زان
در
اثر بسته
غم تو دل گشاست ز آنرو دل
در
انديشه دگر بسته
شدم تا بر
در
ميخانه عشق
که مسکينم مرا مي رايگان ده
ز شهري آمدم بيرون
در
آغاز
دگر باره بدان شهرم نشان ده
يک گره نگشوده زان زلفت دوتا
بوي جاني
در
جهان افکنده اي
کاف و نون امر را بي حرف و صوت
در
مکان و لامکان افکنده اي
آتشي از عشق خود افروخته
جان خاصان را
در
آن افکنده اي
عاقلان را کار دنيا کرده يار
عاشقان را
در
فغان افکنده اي
در
دل من شوق خود جا داده اي
آتشي دل را بجان افکنده اي
قطره دل را ز عشق خويشتن
در
محيط بيکران افکنده اي
از بهشت و حور داده وعده اي
رغبتي
در
زاهدان افکنده اي
ز آتش دوزخ وعيدي داده اي
رهبتي
در
عاصيان افکنده اي
(فيض) را از عشق ذوقي داده اي
در
تماشاي بتان افکنده اي
اين طرفه که نيست هيچ ديار
در
هيچ سرا جز آن يگانه
يک نکته بگويمت از اين راز
در
حسن ز عشق بود دانه
اي طاير خجسته پي مرغزار انس
در
تنگناي وحشت دنيا چگونه اي
هيچ از مقام اصلي خود ياد مي کني
دور از ديار خويش
در
اينجا چگونه اي
با موجهاي قلزم هجران چه ميکني
در
کام اژدهاي غم ما چگونه اي
زآن روزها که بود سرت
در
کنار ما
شبها چه ياد ميکني آيا چگونه اي
چوني
در
ابتلاي بلاي فراق (فيض)
اي وصل دوست داده بدنيا چگونه اي
در
عشق دوست اي دل شيدا چگونه اي
اي قطره کشاکش دريا چگونه اي
جمعي بساحل از کشش ما
در
اضطراب
اي غرق بحر عاطفت ما چگونه اي
در
چاه بابلم بيکي موي خود ببست
گفت اي اسير زلف چليپا چگونه اي
اي خانه زاد عشرت و پرورده طرب
در
لجه محيط غم ما چگونه اي
اي (فيض) خويش را بغم عشق ما سپار
وآنگه ببين که
در
کنف ما چگونه اي
از خرقه و سجاده و تسبيح گذشتم
در
کشف و کرامات توکلت علي الله
در
خرقه سالوس نهان چند توان داشت
بتخانه طاعات توکلت علي الله
نکردم يک سجودي
در
همه عمر
که آيد آن بکار استغفرالله
گه سازدم گه سوزدم گه
در
دم گه دوزدم
گه مستيي آموزدم سبحانه سبحانه
ببحر وحدت
در
رو بناله بم و زير
برآر از ته جان لا اله الا الله
من از کون و مکان بيزار گشتم
شدم
در
لامکاني حسبي الله
نميگيرم چو
در
دست من آمد
بموي او جهاني حسبي الله
در
اين آتش خوشم رضوان ميارا
براي من جناني حسبي الله
چو يار آمد ز
در
خاموش شو (فيض)
عيان شد هر بياني حسبي الله
پر و بالي گشادم
در
هوايت
شکستم اين قفس را انت حسبي
از باده روز الست گشتند جانها جمله مست
ليک از خمار آن شراب
در
سينها غمهاستي
از جام عشق کبريا سيراب کي گرديم ما
زين باده جان عاشقان دايم
در
استسقاستي
ساقي بجامي تازه کن مغز دماغ پختگان
کاين زهد خام خشک مغز
در
آتش سوداستي
طاغوت را کافر شديم لاهوت را مؤمن شديم
چنگال استمساک ما
در
عروه وثقاستي
خون
در
دل نافه بوي زلفت کرده
از چشم تو آهوان شده صحرائي
در
تماشاي بتان روي دلت گر بخداست
مؤمني همچو مني همچو مني همچو مني
مي انگور نخواهم که بود تلخ و پليد
لب شيرين تو خواهم بمکم پي
در
پي
چشمت بخون مردمان تيري نهاده
در
کمان
تيري نهاده بر گمان پر فتنه و جادوگري
دل مردم ربودن بيخبر هاروت نتواند
ازو اين عمزه را
در
دلبري سحاره تر کردي
نگاهت هر زمان از (فيض) نوعي ميربايد دل
مگر چشمانت را
در
دلبري عياره تر کردي
راه بيرون شدن برو بستي
در
اندوه و غصه وا کردي
در
رهت من بجان وفا کردم
تو بجاي وفا جفا کردي
هر بلائي که بود
در
عالم
بر سر (فيض) مبتلا کردي
بود گر
در
ما تو تنها درآئي
تو تنها درآئي و با ما درآئي
تني چند بيجان همه چشم بر
در
که تنها درآئي به تنها برآئي
صفحه قبل
1
...
2321
2322
2323
2324
2325
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن